خداحافظ استیو !

توی حموم بودم ، که اومد و در زد . گفتم بله ؟ گفت خبر داری چی شده ، استیو جابز امروز مرد !!!

باورم نمی شد ! یاد MacWorld افتادم و Presentation های عجیب و غریبش که دنیا رو تکون می داد . یاد iPhone افتادم و اون همه سر و صدایی که سال ۲۰۰۷ به راه انداخت . یاد iPad افتادم و طوفانی که تمام دنیای تبلت رو با خودش بلند کرد و انداخت کنار زباله های به جا مونده از سال های مختلف تاریخ دنیای IT . یاد حرفش افتادم وقتی که داشت برای دانشجو های فارغ التحصیل یکی از دانشگاه های آمریکا صحبت می کرد : "وقتی من رو از اپل انداختن بیرون احساس کردم از شرکت خودم اخراج شدم !" . یاد غوغایی افتادم که وقتی - بعد از دوران نقاهتش برای بیماری سرطان - برگشته بود ، به راه انداخت . چه طوری بگم ؟ یاد اون سیب گاز زده ی رنگین کمانی افتادم که دوران بچگی کنار اون کامپیوتر دوست داشتنی خود نمایی می کرد !!!

می خواستم هر چه زود تر از حموم بیام بیرون و باز تاب این فاجعه ی دنیای خلاقیت رو ببینم تا باور کنم که یکی از کسایی که ناخواسته توی زندگی دوستشون داشتم حالا مرده و مثل زمان مرگ ادیسون کل دنیا در تاریکی فرو رفته . و چه قدر برام عجیب بود که دلم برای یک کافر آمریکایی از همین حالا تنگ شده !!!

سافاری رو باز کردم ، اون بالا سمت چت روی آیکون اپل کلیک کردم و سایت اپل باز شد ... و من به تمام معنا پشت صفحه ی واضح ال ای دی میخ کوب شده بودم و به چهره ای نگاه می کردم که دنیا رو تغییر داده بود و حالا با نگاهی متفکرانه به من زل زده بود .

شاید اگر مسلمون هم بود ( یعنی حتی اگر شیعه نبود ! ) براش گریه هم می کردم ! نمی دونم چرا این طوری شده بودم . گفتم شاید به خاطر این هست که اپل دیگه هیچ محصول خوبی رو بعد از رفتن استیو بیرون نمی ده ، ولی دیدم ربطی نداره . گفتم شاید به خاطر اون نگاهی هست که توی صفحه ی مونیتور به من زل زده . یک نگاه به سوی آینده ، ولی دیدم غم من عمیق تره . گفتم شاید به خاطر این هست که از بچگی هر وقت اسم کامپیوتر رو می شنیدم یاد اپل می افتادم . گفتم شاید به خاطر الگویی هست که من از استیو در قسمتی از زندگیم ، ساخته بودم . گفتم شاید به خاطر احساس هم دردی با خانواده اش هست . ولی هیچ کدوم درد من رو توجیه نمی کرد . آخه چم شده ؟! یه کسی که من نه دیدمش نه می شناسمش و نه حتی هم کیش منه از این دنیا رفته ، حتی شاید خیلی جاها شرکتش علیه کشور من کار کرده ، پس من چه مرگمه ؟! ... و صدای سکوت وادارم کرد که روی عکسش کلیک کنم :

نمی دونم چرا ولی وقتی فکرش رو می کنم می بینم یه جورایی احساسم شبیه اون موقعی بود ، که دامبلدور توی کتاب هری پاتر مرد !!! یه حس سنگینی ، حس این که ای کاش من هم می تونستم وقتی مردم این قدر بزرگ باشم . این قدر که کسی برام گریه کنه . این قدر که زود فراموش نشم ، این قدر که دنیا تکون بخوره . این قدر که ... . و فهمیدم چرا این احساس رو پیدا کردم ، شاید وبلاگم تنها جایی بود که توش می تونستم چنین احساسی بکنم و از اون لذت ببرم ، ولی ... .

مدت هاست که می خوام برای همیشه برم ، مدت هاست که دستم به قلم نمی ره . مدت هاست که تلاش می کنم دوباره شروع کنم ، همون طور که استیو تلاش کرد ، ولی نمی تونم . مدت هاست که خط خط پست آخرم رو توی بند بند ذهنم مرور می کنم . مدت هاست که قلمم رو روی صفحه ی سفید بلاگفا سایش می دم تا شاید در نهایت از این مرمرین سنگ ، یک طاووس زیبا بیرون بیاد ، ولی همه اش سنگ های پودر شده ست که کنارم ، روی هم تلنبار می شه . از وقتی که 89/5/7 برای اولین بار رفتم و در آبان همون سال برگشتم ، هر بار وجودم توی این وبلاگ تکه تکه تر می شه . تمام تلاش من برای زنده کردن دوباره ی ستتر بی فایده بود . ستتر مرده برای همیشه . برگشتنم و تلاشم برای بازگشت به دنیای ستتر دقیقا مثل این بود که استیو جابز بخواد از قبر بیاد بیرون ، دیگه هیچ کس توی دنیا نمی تونه اون رو به عنوان جابز قدیم قبول کنه ، همه اون رو به دید یک شخص دیگه نگاه می کنن . پس این جاست که انسان نه می تونه به دنیای خوب گذشته ی خودش بر گرده و هم این که خیلی چیز های دیگه مثل شخصیت و بزرگیش رو در این راه از دست می ده . و روز به روز بیشتر از چشم دیگران میفته .

ادامه دادن این وب برای من یاد آور خاطرات تلخی از زندگیم هست که هر بار اون ها رو مزه مزه می کنم به اندازه ی یک ماه مریض می شم . ادامه دادن این وب برای من یاد آور گذشته ای هست که در اون مثل استیو جابز بزرگ و عزیز بودم و اگر کمی جلو تر بیام یاد آور دنیای زامبی شکل بعد از برگشتنم هست ! ادامه ی این وب برای من ، به معنی دور شدن از راه خوب بودن هست .

زمانی این جا برای من فقط نماد خوبی هام بود ، فقط نماد چیز هایی که ارزش مند بودن برام . اما الان حتی نیمه ی خطرناکی به زندگی من اضافه کرده که من رو روز به روز ، نا خواسته از چیزی که دوست داشتم دور و دور تر می کنه . بهتر بگم : این جا برای من مثل زنجیری شده که پام رو بسته .

دیگه وقتی که به این وبلاگ میام خوبی ها به یادم نمیاد ، بلکه تمام تلخی ها و سختی هایی یادم میاد که در دوران بودن در این جا متحمل شدم . دیگه وقتی این جا میام احساس آرامش نمی کنم ، بلکه احساس خطر تمام وجودم رو می گیره . احساس این که دیگه نمی تونم با دیگران تعامل داشته باشم . احساس این که دیگه نمی تونم مثل استیو محبوب باشم . احساس این که توی این جمع زیادی هستم . احساس غرور کاذب که تو هم برای خودت کسی هستی . احساس این که دیگران من رو درک نمی کنن . احساس حسادت نسبت به وبلاگ دیگران که چرا بازدید کننده دارن و من ندارم . احساس پشیمونی که چرا ستتر مرد و نتونست اون هم الان جایی در بین دیگران داشته باشه . احساس این که می خوام خودم رو به زور به دیگران غالب کنم . احساس این که تمام پیش بینی هام در مورد والیبال فقط از روی خود خواهی و خود برتر بینی هست ، نه از روی واقعیت . و هزاران صفت و احساس بد و کاملا متناقض که دست به دست هم می دن و من رو از درون می خورن .

دیگه از اون کسی که دوست داشت روزی مثل استیو جابز باشه ، اثری توی این وبلاگ نمی بینم . دیگه از کسی که توی کار هاش کم کم داشت روحیه پیدا می کرد و هر جا کم میاورد که من نمی تونم ، این وبلاگ رو برای خودش مثال می زد ، اثری نمی بینم . از اون آدم فقط یک انسان ضعیف و سست عنصر باقی مونده که توی تمام کار ها کم میاره . این بود که به خودم گفتم ، نذار تنها موفقیتت در طول زندگیت جلوی چشم هات نابود بشه و از بین بره . برو قبل از این که خیلی دیر بشه ... ! زود باش ، زود برو قبل از این که تمام خاطرات خوبت رو ( اگر چیزی باقی مونده باشه ) در ذهن دیگران خراب کنی . برو قبل از این که ، این آدم بد تر که در وبلاگت داره رشد می کنه ، تمام وجودت رو فرا بگیره . برو قبل از این که بر خلاف استیو حتی یک نفر هم نباشه که ذره ای از رفتنت ناراحت بشه . و من با وجود این که هنوز نمی دونم آیا دیر شده یا نه ، بار و توشه ام رو روی کولم می ذارم و فرار می کنم ، از حقیقتی به اسم زامبی ستتر !!! و یاد رمان فرانک اشتاین می افتم و پایان وحشتناکش . فقط حیف که دوباره نتونستم پیداش کنم تا برای بار دوم بخونمش ...

خلاصه حلالم کنید به خاطر تمام چیز هایی که شایسته اش نبودم و خودم رو شایسته اش نشون دادم و برای تمام چیز هایی که سزاوارش بودم و خودم رو نا سزاوار نشون دادم . حلالم کنید به خاطر تمام حرف هایی که پشت سر و جلوی روتون گفتم و ناراحتتون کردم . حلالم کنید اگر قصوری در انجام وظایفم کردم . حلالم کنید اگر کاری که می تونستم انجام بدم رو به هر دلیلی از انجام دادنش سر باز زدم . حلالم کنید اگر خودم رو چیز دیگه ای جلوه دادم که نبودم . در کل حلالم کنید اگر نتونستم انسان باشم ... !

...

خیلی برام جالبه که رفتن من هم زمان شد با مرگ استیو جابز ، کسی که دنیا بهش افتخار می کنه . نمی دونم ، شاید اگر رفتم و تونستم خودم رو از این زلزله ی درونیم نجات بدم ، یک روز عکسی رو با این شکل ببینید که روی صفحه ی اول Manili Inc خودنمایی می کنه :

من محمد امین نیلی ، ۱۹ سال دارم ...

خداحافظ برای همیشه :)

پ.ن : به هیچ عنوان اگر می خواید نظر بذارید خصوصی نباشه ، چون با روش های خودم تا فردا شب وبلاگ رو می بندم طوری که خودم هم دسترسی نداشته باشم !!!

3rd wave of combination

آتش زیر خاکستر را چنین فوتی باید ، تا شعله ور گردد !

سلام دوستان .

شاید بعد از مدت ها روضه خودن مزه ی یک آپ فنی بیشتر از باقی مواقع زیر دندون بمونه ! پس امروز ، یا بهتر بگم امشب می خوام در مورد یک مسئله ی نسبتن جدید در والیبال امروز براتون بنویسم ، چیزی به اسم موج سوم !

همون طور که اهل علم و فرهنگ و صد البته از نوع والیبالی اطلاع دارند ، به حرکت پاپیت ، موج دوم هم گفته می شه . دلیل این مسئله هم اینه که ، اگر بخواید حرکت بازیکن سرعتی زن رو موج اول در نظر بگیرید ، وقتی سرعتی زن رو به پایین حرکت می کنه نوبت به موج دوم می رسه و اون کسی نیست جز پایپ زن که از منطقه ی ۶ تازه تیک آف کرده و در حال اوج گرفتنه . شاید مهم ترین عاملی که باعث شده این حرکت تا حدی دفاع رو فریب بده دقیقن این توانایی پشت سر هم بودن دو موج هست . در واقع بهتره این طور بگم که هر چی فاصله ی دو قله ی موج کم تر باشه ( یا به قول اهل فیزیک و به اصطلاح درست تر ، دوره ی موج پایین تر باشه )‌توانایی حرکت در فریب دفاع بیشتر می شه .

حالا تصور کنید که ما یک موج دیگه هم به این دو موج اضافه کنیم و برای یک حر کت ترکیبی از چیزی به اسم موج سوم استفاده کنیم . در این جا دو مشکل داریم : ۱. چی کار کنیم که از بر خورد بازی کن ها با هم جلو گیری بشه ؟ ۲. چی کنیم که حرکت هماهنگی خودش رو از دست نده و در عین حال زمان هم در کمترین حالت ممکن صورت بگیره ؟

خوب حالا به ترتیب میام و سوال ها رو جواب می دم :

ج ۱ . برای جواب دادن به این سوال اول باید ببینیم ( با رعایت کپی لفت از جناب محتشمیان !‌)‌مهاجم حقیقی کیه ؟ کیییییییییه ؟ ...

شخصن پیشنهادم اینه که بازی کن منطقه ی ۶ به خاطر تسلط زیادی که روی محل حرکت داره هم چنان می تونه بهترین گزینه باشه . خوب حالا که مهاجم حقیقی مشخص شد نوبت به طراحی حرکت می رسه :

اول انتخاب می کنیم که حرکت سرعتی زن باید چه طور باشه که در نهایت مقابل ما فرود بیاد . بعد راستای حرکت موج دوم رو که از یکی از مناطق ۲ تا ۴ انتخاب می شه باید مشخص کنیم . باید نحوه ی حرکت این بازی کن طوری باشه که راستای حرکتش ، راستای حرکت سرعتی زن رو قطع کنه و درست پشت سر ما فرود بیاد . و حالا نوبت به موج سوم می رسه که بلافاصله بعد از موج دوم حرکتش رو شروع می کنه . فکر کنم حالا مشخص تر باشه که چرا اصرار داشتم که پایپ زن مهاجم حقیقی باشه ، چون اگر از منطقه ی ۶ به عنوان موج دوم استفاده کنیم ، چون نمی تونه بیاد و کنار ستتر قرار بگیره احتمال برخورد بین موج ۲ و ۳ زیاد می شه . یک نکته رو نباید فراموش کرد و اون اینه که باید تمام بازی کن ها مقابل ستتر بپرن و محلی که توپ رو می زنن روی خطی عموی بر تور باشه .

حالا برای این که تمام این مزخرفات رو خلاصه کنم ، شکل زیر رو تقدیم می کنم :

در شکل ، نقاط a ,b, c به ترتیب نماد اسپایکر بلند زن منطقه ی ۴ ، پایپ زن منطقه ی ۶ و کوتاه زن هستند . نقاط a2 ,b2 ,c2 به تر تیب نمایانگر محل نهایی حرکت بلند زن ، پایپ زن و سرعتی زن هستند . نقطه ی آبی محل قرار گیری ستتر است که البته در ادامه خواهیم دید که چندان هم درست نیست ، بلکه باید دقیقن روبه روی نقاط سبز باشد . نقاط سبز شکل نیز به ترتیب از راست به چپ محل اسپایک کوتاه زن ، بلند زن و پایپ زن است که در این جا حرکت نهایی رو پایپ زن انجام می دهد .

یک نکته رو لازم می دونم این جا بگم و اون هم اینه که برای به هم ریختن تمرکز بازی کن های حریف می شه جای اسپایکر و پایپ زن رو عوض کرد با این تفاوت که اسپایکر می تونه حتی از منطقه ی جلو اسپایکش رو بزنه !!!

اما بریم سراغ سوال بعد :

ج ۲. قسمت دوم دقیقن جایی هست که ستتر نقش خودش رو ایفا می کنه :

این که تاکید داشتم ستتر حتمن باید رو به روی محل اسپایک بازی کن ها ( خط واصل بین نقاط سبز ) باشه اینه که در این حالت ستتر می تونه با پشت به تور پاس دادن هم بازی کن های خودش رو خوب ببینه و هم تسلط خیلی خوبی روی پنجه اش داشته باشه ( از بغل پاس تیز دادن خیلی سخت تره تا از رو به رو ! ) . حالا نوبت ستتره که با بیشترین مکثی که توی حرکت پنچه اش می ده صبر کنه تا موج سوم از راه برسه ! به این معنی که حتا شده تا حد ممکن بازو هاش رو هم خم کنه ، مچش رو هم جمع کنه و در آخرین لحظه ی ممکن که دیگه هیچ راهی نداشت تا حد امکان یک پاس کوتاه بده . این جاست که بر قراری توازن بین زمان حرکت ها خودش یک هنره ( دقیقن مثل رابطه ی افزایش سرعت سی پی یو و پیشرفت تکنالاجی !!! اگر خواستید بگید تا دبطش رو توضیح بدم !!! ) .

خوب این هم از جلسه امروز ، امیدوارم که به دردتون خورده باشه و بتونید ازش استفاده کنید ( هر چند که خیلی بعید می دونم !!! ) .

موفق باشید .

ایران بر بام کوتاه آسیا !

اولش هر چی اصرار می کرد قبول نمی کردم . می گفتم حال و حوصله ی بازی ها رو ندارم . بابا از تلویزیون که کیفیت تصویر هم بهتره بشین ببین دیگه ! چه کاری بکوبیم از این سر شهر بریم اون سر شهر ؟! که چی بشه ؟! مثلا بگیم کلی غیرت ملی داریم ؟! نترس بقیه می رن و این حرف رو می زنن . البته این ها رو بهش نگفتم ، توی دلم با خودم مرور کردم .

بعد که نشستم و در بادی عمل این مسئله رو از زوایا و خفایای گوناگون بررسی کردم و و در تمام صیغه های ماضی و مضارع فعلم رو حلاجی کردم ، به این نتیجه رسیدم که چندان هم بی راه نمی گه این رفیق مرافق و این عزیز موافق . در نتیجه بهش گفتم باشه قبوله بریم که من می خوام دوباره عشقم رو از نزدیک ببینم که احتمال زیاد می دم توی این بازی ها هم اومده باشه . و حالا نوبت این دوست عزیز ما بود که برای دوست عزیزش ( که بنده باشم ) ناز کنه !!! و این جا بود که فهمیدم جناب حضرت آقای حافظ پر بی راه هم نمی گه که : میان عاشق معشوق ، فرق بسیار است        چو یار ناز نماید ، شما نیاز کنید

خلاصه ی کلام این که راه افتادیم و به پیشنهاد این رفیق شفیق با مترو رفتیم استادیوم آزادی و اون هم از نوع ۱۲۰۰۰ هزار نفری که فکر می کنم گنجایشش در کشوری مثل ایران در حالت over (!)‌به حدود ۱۵۰۰۰ نفر هم می رسه . البته این ها از نوادری هست که فقط توی کشور ما مشاهده می شه ( مثل قضیه ی بلیت فروشی که اون هم فقط توی کشور ماست که مسابقات حساس و پر تماشاچی ، بدون بلیت فروشی صورت می گیره ) !!! البته لازم به ذکره که برای دیدن بازی ساعت ۴ که بین کره و آستریلیا ، باز هم به پیشنهاد این دوستم ساعت ۱ راه افتادیم که ای کاش نمی افتادیم !!!

مترو هم که مثل همیشه افتضاح بود . البته از انصاف نگذریم ، برای منی که تا حالا سوار متروی کرج نشده بودم ، دیدن یک متروی دو طبقه خیلی جالب بود . به خصوص این که فاصله ی صندلی ها اینقدر کم هست که دو نفر عملن صورت به صورت هم دیگه هستند ! به هر حال از این قسمتش هم بگذریم و بریم سراغ داخل ورزشگاه ...

صدای بلند گو ها به حدی زیاد بود که من تا امروز صبح گوش هام سوت می کشید ! واقعن اون قهرمانانی که توی جنگ حق علیه باطل ۸ سال تموم این صدا ها رو تحمل کردند ، چه استقامتی داشتند ؟! من یکی که حتی ۴ ساعت هم نتونستم این صدا ها رو تحمل کنم ...

ملت هم بی کار و الاف مثل ما از ساعت ۳ و ربع تشریف آورده بودند داخل سالن و از همون ساعت ایران رو تشویق می کردند ، حالا این که ایران چه ربطی به کره یا آستریلیا داره بنده ی حقیر هم هنوز به نتیجه نرسیدم ! بی خیال ، غیرت ملی که این حرف ها حالیش نمی شه ! حالا من هی به این رفیق مرافق می گم دیدی زود اومدیم ؟ اون هم هی می گه نه ! البته یه جورایی حق داره ، برای دیدن بازی کره خوب اومدیم ، اما من نمی دونم ملت که فقط می خوان بازی ایران رو ببینم چرا این قدر زود تشریفشون رو آوردن که موجب آزردگی خاطر ما هم بشه اون بوق هاشون ؟! هان راستی یادم رفته بود غیرت ملی رو ...

بازی کره و آسریلیا که شروع شد همه شروع کردن تشویق آستریلیا ! حالا چرا ؟! منم نمی دونم ! ما دو تا هم که از قبل می دونستیم کره یه تیم فوق العاده فنیه و بازی هاش بی تعرف قشنگه کره رو تشویق می کردیم . اتفاقن سر همین قضیه دو نفر هم به ما گیر دادن که دوست گلم از یکیشون پرسید : شما چرا طرفدار آستریلیا هستید ؟! ...

کره واقعن یک تیم فنی و تاکتیکی بود . من شاید بیش از سه سال بود که در سطح آسیا یک تیم ندیده بودم که به این سبک بازی کنه . شاید اگر پارک به جای کیم از یک بازی کن دیگه استفاده می کرد ، و این تیم تحت تاثیر جو وحشتناک سالن قرار نمی گرفت ( به علت کم سنی تیم ) ، به قول والیبالی ها ایران رو مثل ترقه ( ۳-۰ ) می بردن . هم چنان که هولیو ولاسکو هم گفته بود جنگ اصلی تیمش با لیبروی کره بود که واقعا نابغه بود و در سطح آسیا شاید ظریف و این بازیکن با یک اختلاف وحشتناک از تمام بازی کن ها جلو تر باشند ( البته در دریافت ) . این که کدوم یکی بهتره ، واقعا انتخاب سختیه و من امیدوارم که بهترین لیبرو شدن ظریف ( بر خلاف امیر حسینی و کمالوند ) بدون کوچکترین پارتی بازی انجام شده باشه .

ستتر کره بر خلاف سن کمش واقعا نابغه بود ، و البته باید اعتراف کرد که امکانات خوبی هم در اختیار داشت که از جمله ی اونا می شه به شماره ی ۴ اشاره کرد که امتیاز آورترین بازیکن شد ( انصافن پایپ های این بابا (!)‌با پایپ های فاینال لیگ جهانی امسال قابل مقایسه است ! ) . کلن اگر بخوام بحث رو جمع کنم در وصف تیم کره همین بس که در هر ست حد اقل ۵ تا پایپ می زدم که والیبالیست ها می دونن یعنی چی ، اما اگر بخوام برای غیر والیبالی ها هم توضیح بدم همین کافیه که برزیل زمان ریکاردو ، شاید ( تازه شاید ) چنین رکوردی رو داشت !!! و بذارید از باقی ویژگی های این تیم فاکتور بگیرم ...

همین عوامل باعث شد که وقتی همراه عزیزم و یک نفر دیگه گفتند این بازی ۵ سته می شه من تقریبا یقین داشته باشم ، با این که کره عقبه ولی بازی ۳-۱ به نفعش به پایان می رسه .

اما بریم سراغ بازی ایران و چین :

چی بگم که وقتی یاد این بازی میفتم ، احساس می کنم جا داره به عنوان یه میزبان آب بشم و برم توی زمین ! من کاری به این ندارم که فدراسیون جهانی با ما سر مسابقات انتخابی لیگ جهانی چه کرد و چین در میزبانیش چه طور از ایران پذیرایی کرد . من به هیچ کدوم از این ها کاری ندارم . من به این کار دارم که ما که همه اش حرف از مهمان نوازی هامون می زنیم چرا باید یک تیم مهمان رو سوسک خطاب کنیم ، تازه اون هم نه از طرف مردم بلکه از طرف کسی که مسئولین فدراسیون بلندگو های پر صدای سالن رو در اختیارش قرار دادن ؟! من به این کار دارم که ما چرا باید موقع  سرویس حریفمون ، از نور لیزری که بر روی سر و صورتش انداخته می شه استفاده کنیم ؟! من به این کار دارم که ما چرا باید با توهین به تیم حریف مون تیم خودمون رو بزرگ کنیم ؟! من به این کار دارم که چرا باید بازی کن های چین تایپه رو به اشتباه چینی بگیریم و این بی چاره های از همه جا بی خبر رو هو کنیم طوری که به معنای حقیقی کلمه چشم هاشون ۴ تا بشه و ما رو نگاه کنن ؟! من به این کار دارم که چرا باید باد کنک های روی دیوار ها رو بالا بکشیم و بترکونیم تا یه صدایی درست بشه ؟! آنالایزور های چین به فرهنگ ما می خندیدند ! شاید خودشون بی فرهنگ ترین ملت دنیا باشن ، اما حد اقل ادعای ما رو ندارن !!! یاد انتقاد مربی آستریلیا از میزبانی ایران افتادم ، بی چاره اگر تیمش با ایران بازی داشت دیگه چی می گفت ؟!!! بگذریم ...

به محض این که اومدن توی زمین شناختمش ، فکر نمی کردم که باشه ولی تا دیدمش گفتم خودشه . ۳ سال پیش توی مسابقات جوانان دیدمش ، اون موقع اوجوبه ای بود که نگو و نپرس . شماره اش رو عوض کرده بود ، فکر کنم از ۲ به ۱۵ تغییر داده بود . شاید جزو معدود کسایی بود که از جوانان چین به ترکیب فیکس بزرگسالان رفتند . شاید هم تنها کسی که چنین ویژگی ای داشت ! اون کسی نبود جز LI R. M :

و من هنوز هم نفهمیدم چرا توی اون مسابقات با وجود چنین نابغه ای سال افزون بهترین ستتر شد ؟! البته بماند که ایشون اومد بزرگسالان و سال افزون کوچولو هنوز جوانان پاس می ده !!!

گفتم شاید افت کرده باشه ، ولی وقتی دیدم که توی ترکیب اصلی هست ، به این نتیجه رسیدم که هنوز خود خودشه !

بازی شروع شد ...

پاس اول رو که بریده داد گفتم تغییر که نکرده که هیچ کلی هم بهتر شد . پاس بعدی رو که بی دفاع داد هر دوی ما ( من و رفیق مرافقم ) رفتیم تو نخ این ستتره . خلاصه که یک ست رو مثل ترقه از ایران گرفتند .

ست دوم که شروع گشت امتیازات منفی چین لحظه به لحظه بیشتر شد . اون تعداد سرویسی که چین زد به اوت فکر کنم معادل یک سال سرویس خراب کردن یه تیم مثل روسیه باشه ! از اون طرف نباید از انصاف گذشت که ایران ( به طور نسبتا شانسی ، چون من دومین بار بود که چنین چیزی رو می دیدم ) خیلی خیلی کم اشتباه عمل کرد .

از طرف دیگه ، ایران در مورد دفاع خوب کار کرد همون طور که سر بازی کره ! بهتره این طوری بگم : اسپایکر های چین به هیچ توپی نه نگفتم ، همه رو ترق زن توی دست دفاع ! هر  چقدر این ستتر بد بخت پاس تک دفاع می داد ، این دوستای دیگه اش همه رو می زدن به اوت و توی دست دفاع . البته از انصاف باز هم نباید گذشت که آنالایز خیلی خوب ایران از تیم چین باعث شد که از ست دوم به بعد ایرانی ها خیلی جا ها تقریبا و به طور نیم چه ، نقشه های ستتر رو تشخیص بدن و دفاع کنن .

در این جا جا داره از دو عزیز سفر نکرده یاد کنم به نام های مهدی مهدوی و امیر غفور . واقعن جزو معدود کار های مثبت ولاسکو در این مسابقات بود . چون باقیش در شرایطی نبود که بتونه تاثیر خاصی بذاره . از ست دوم وقتی این دو تا اومدن توی زمین ، به حدی بازی عوض شد که خود من هم باور نمی کردم . به خصوص این که غفور روزش بود و بعضی حرکات که کاملا ازش بعید بود رو انجام داد ! مثل اولین اسپایکی که از منطقه ی ۲ زد . و من کم کم دارم به این نتیجه می رسم که در سنین پایین تر ( بین ۱۹ تا ۲۳  ) سال ، روند سینوسی بازی کن ها خیلی زیاده ، ولی اگر یک روز ، روز خوب بازیکن باشه ، از همه بهتر بازی می کنه بدون این که چیزی جلوش رو بگیره ! از اون طرف هم مهدوی واقعن فوق العاده بود ( البته شاید نسبت به ستتر چین هیچ کار خاصی نکرد ، اما من شک ندارم که اگر حسینی و معروف جای اون ، توی زمین بودن به احتمال زیاد ما می باختیم ! ) . و من گرچه تیمم از ایران باخت ، اما شاد و خوشحالم از این که پیشبینی چندین ماه قبلم در مورد مهدوی کاملن درست از آب در اومد و بالاخره این بازیکن از زیر سایه ی باقی ستتر ها اومد بیرون !

به هر حال هر چی که بود این بازی هم به سود ایران تموم شد و در نهایت جام رو ایرانی ها بالا بردن ...

اما عجیب نکته ی این مسابقات که فقط در دکان بقالی های ایرانی یافت می شه ، اینه که در قسمت مراسم اهدای جوایز اول از بهترین ها شروع کردند !!! حالا اون هم هیچ در بهترین ها اول از ام وی پی شروع کردند !!! و از اون عجیب تر این که کمالوند ام وی پی شد !!! و ما تمام مدت دهانمون باز مونده بود که : چرا ... ؟!

خلاصه پرونده ی این دوره از مسابقات هم بسته شد و به طور خیلی طبیعی (!) ایران از تمام (!) شرایط میزبانی استفاده کرد و برای اولین بار قهرمان این دوره از مسابقات شد . خدا کنه که این جوون های با غیرت سر مسابقات انتخابی المپیک هم با غیرت باشن ، خدا کنه ! فراموش نکنیم که اون جا دیگه شرایط میزبانی نداریم !!!

و من در راه برگشتن به خونه ، به دوست می گفتم : هیچ وقت نباید به میزبان فرصت این رو بدی که از تو جلو بیفته وگرنه باید فاتحه ی برد رو خوند ... !

من با تمام قدرت مجهزشان می کنم !!!

به نام خالق لوح و قلم ...

نگاهم روی نقش و نگار های فرش خانه ی مان ثابت می شود . همیشه به این فکر می کردم که چرا از طرح های اطراف مرکز فرش هیچ راهی به درونش نیست ؟! طرح ها مرکز فرش را محاصره کرده اند ، خسته اش کرده اند اما هیچ راهی به دیوار محکم و مرکب بته جقه ها و اسلیمی های درون مرکز فرش نیست ، و تو گویی هرگز این قلعه را تصرف نتوانند کردن !

تا این که زمان گذشت ، روزی در یک خانه ی دیگر طرح دیگری دیدم که این بار آن کاخ آرزو های من به تسخیر آنانی در آمده بود که نباید . و من در تعجب بودم که چه طور این فرش ساده ی ماشینی که در برابر هم تا های دست بافتش هیچ هم به حساب نمی آید ، توانسته به راحتی هرچه تمام تر این قانون پابرجا و همیشگی را نابود کند و این بار قلعه ی محکم را می دیدم که کمرش شکسته بود و دیوار هایش فرو ریخته ، و دشمن از دو سو مرکز فرش دلم را مورد هجوم قرار می داد ! و یاد سمپادم افتادم ، و دیگر آه ...

سال ها پیش بود ... اما در دفتر خاطرات ذهنم تاریخ دیروز ثبت شده ! کوله ام بر پشت ، با نگاه سنگین پرصلابت وارد سردر خسته ی سازمان ملی پرورش استعداد های درخشان شدم . مرکزی که شاید از سه سال قبلش به من تعلق داشت ، اما قضا و قدر دست به دست هم داد که من در آن نباشم ، تا گذر زمان ما دو دوست قدیمی را دوباره به هم برساند .

آن روز ها به خاطر شغل پدرم در تهران نبودیم ، و از نظر من به ناچار و از نظر پدر از روی علاقه دیار تهران را به مقصد یکی از شهرستان های نه چندان دور و نه چندان نزدیک ترک کرده بودیم . و باز هم یاد سردر خسته و تابلوی سفید ، یا شاید سبز کم رنگ کنار آن می افتم که بر کناره ی دامنه ی کوه ، در جایی خارج از شهر نصب شده بود و نام مرکز و نشان ملی سمپاد بر آن خود نمایی می کرد . و من آن روز ها هنوز خیابان های آن اطراف را بلد نبودم .

هنوز جاذبه ی اولیه تالار افتخارات سمپادمان را که آخرین شاهکارش مربوط به دو یا سه دوره بالا تر از ما بود به یا دارم . اما واقعیت این است ، زمانی که ما وارد متجمع شدیم مدت ها بود که مرکز آخرین نفس هایش را می کشید !!! بهتر بگویم ، مثل تابلوی دم در ، پیرش کرده بودند ، خیلی پیر ، خیلی ... !

مدال نقره ی جهانی فیزیک ، مدال برنز کشوری فیزیک ، برگزیده ی جشنواره ی جوان خوارزمی و ... که این ها تنها بخشی از شاهکار های مدرسه در دوران جوانیش بود . و من هنوز آن زیر دریایی آبی رنگ را که بعد از یک قرن کنار سالن خاک خورده اما انگار هنوز خسته نشده بود ، به وضوح تصویر مونیتور رو به رویم به یاد دارم . و به همان وضوح به یاد دارم که نا آشنایان با سمپاد ، چقدر از این نوابغی که از بد زمانه من هرگز ندیدمشان بد می گفتند و چه قدر ما را از آینده ی نسبتا شوم آنان می ترساندند ، غافل از این که سمپاد یعنی ریسک کردن برای رسیدن به هدفی عالی تر ! و این جا است که من یاد مثل معروف شکست ، یتیم است و پیروزی ، هزار مادر دارد ، می افتم .

تالار یا راه رو یا سالن افتخارات - یا هرچیز دیگری که دوست دارید اسمش را بگذارید - ، را که می گذراندیم نوبت به کلاس های پایین می رسید ، که بچه های راهنمایی را در خود جای می داد . و جلو تر از آن پلکانی که شما را به طبقه ی بالا و قسمت دبیرستان می برد . و تو گویی همین جا بود که سال ها خاطره های تلخ و شیرین را در خود جای می داد . تا ما بشنویم و از شنیدنشان لذت ببریم و یا هم پای وجود خارجی خاطره ، اشک حسرت بریزیم که : "یا لیتنی کنت معکم !" . هرگز یادم نمی رود که این همیشه قانون نا نوشته ی مدرسه ی ما بود : هرکس به جایی رسید خودش رسیده ! . و این به این معنا بود که ما مثل مدرسه ی فلان و بهمان غیر انتفاعی هزار مشاور و معلم راهنما و اردو های شب و عید نوروز برای کنکور در مدرسه ماندن و ... نداشتیم . پس اگر کسی از جمعمان نفر ۶۸ کشوری می شد ، یا نفر اول کنکور در هر صورت خودش زحمت کشیده بود ، نه فلان معلم که من را از فلان درس متنفر کرد و نه بهمان مشاور که بیشترین زحمتش دادن برگه های تکثیر شده ی دکتر های پشت میز نشین تهرانی بود . در هر صورت تمام این ها به خودمان تعلق داشت و جو مان که همگی یک رنگ ، برای کنکور و نهایی می خواندیم ، آن هم در دوران فلاکت مدرسه ! و من آن روز ها حسرت روز هایی در دوره های قبل از دوره ی ما را می خوردم که بچه ها یک دل بودند نه یک درس ! یک رنگ بودند ، نه تلاش کننده برای مسخره کردن هم و تحقیر کردن شخصیت یکدیگر . و این ها بود که سطح علمی دوره ی ما را پایین می آورد ، اما باز هم برتری داشتیم نسبت به مدرسه ی کنونی که به جای دو کلاس برای هر پایه سه کلاس دارد !

اما اجازه بدهید از این توصیفات خشک و خسته کننده دست بردارم و به عمق فاجعه و نفسه های آخر این نوجوان پیر بپردازم . بگذارید از لباس های فرم بگویم و دوربین های داخل سالن ! از خط فقر هوش بگویم و خر خوانی های متعددی که به ترغیب موسسات آموزشی از کنکور رانده و از فعالیت علمی مانده ، انجام می شود . چراغ ها را خاموش کنید ، می خواهم ذکر مصیبت را شروع کنم !!!

روزی سمپادی بود و مرز هایش ، روزی ما با هم یکی بودیم . روزی دیوار قلعه ی مان انقدر محکم بود که حتی بمب اتم هم نمی توانست نابودش کند ! روزی سمپادی ، سمپادی بود ، فارغ از استان و محل تحصیلش . اما ... شکست کشتی نجاتمان ، شکست ! و ما ماندیم و طوفان بلا ها که از دو سوی نو حجتیه های روی کار آمده به ما تحمیل می شد و از سوی دیگر دو به هم زنان درون خودمان که ما را بیش از پیش از هم جدا می کردند .

آقای امیر خانی عزیز :

سمپاد آن روزی نابود شد که شهرستان ها را از تهران و اصفهان جدا کردند و سال به سال بچه های شهرستانی در حسرت سمپادی بهتر چنان که حلی بود و اژه ای سوختند . سمپاد آن روزی نابود شد که ما دیگر پرنده غیبی نداشتیم که رتبه ی ۴ کشوری بیاورد و خواهرش که نفر اول کنکور شد ! سمپاد آن روزی نابود شد که شهرستان ها به جای خلاقیت و نو آفرینی به تقلید از نمایشگاه های حلی ، شروع به ساخت نمایشگاه دست آورد های سمپاد کردند . سمپاد آن روزی نابود شد که حلی سهمیه های المپیاد ها را درو می کرد و ما بچه های شهرستان در حسرت یک مهدی فاضلی دیگر می سوختیم که بیاید و نقره ی فیزیک جهانی بگیرد . سمپاد آن روزی نابود شد که اژه ای ها را با انگشت نشان می دادیم و می گفتیم : واو ! این در اژه درس خوانده ! سمپاد روزی نابود شد که ما برای کنکور جان می کندیم و ۲ رقمی منطقه شدن و حلی و اژه ای حرص المپیاد جهانی می زدند و مسابقات ربوکاپ فلان جا و بهمان جا ! و این ها به امکانات ربطی نداشت ، چرا که ما فارغ التحصیلی نداشتیم که به شهر خودش برگردد و پشت میز معلمی بنشیند و با لبخند گرم بگوید :‌" سلام ! من نفر اول کنکور سال ۸۹ هستم ، یا سلام من دارنده ی مدال طلای جهانی ریاضی هستم ، یا سلام من نفر اول جشنواره ی جوان خوارزمی هستم ! ... آیا کمکی از دست ما بر می آید ؟! " . و مدرسه ی ما مجبور شد که برای المپیاد یا از تهران معلم گران بیاورد و یا اصلن نیاورد . غافل از این که همین بیخ گوشمان آقای مهدیزاده مدال طلای نجوم - اگر اشتباه نکنم کشوری - دارد . بلی آقای امیر خانی برای شما حلی ها ، حجه الاسلام و المسلمین یا دکتر ، چیزی به آقای جواد اژه ای اضافه نمی کند ! اما برای ما شهرستانی ها خیلی چیز ها اضافه یا کم می کند ، خیلی چیز ها !

سمپاد وقتی نابود شد که طرحی هزاران بار بهتر از حلی تهران به خوارزمی می رفت و رتبه نمی آورد ، و بچه روز به روز شاکی تر می شدند که آخر تبعیض تا کجا ! و ما غافل از این بودیم که شاید می خواهند خواسته یا نا خواسته ما را از هم جدا کنند . تا بعد ها مثل حمله ی دشمن به فرش آرزو های من با یک پتک ساده دیوار سازمان عریض طویل با آن هم کارنامه ی هم چو نامش درخشان را فرو بریزند ... و ما بایستیم و نظاره کنیم . و من یاد مقاله ام می افتم که برای جشن واره سمپاد نوشته بودم و هرگز چاپ نشد : "سمپاد طفلی افتاده بر سر راه است که هرگز گدایی نمی کند ! " ، و حالا ببین که کار سازمان ما به کجا کشیده که دست گدایی مان حتی به سوی معاون آموزش و پرورش فلان ناحیه هم دراز است ! هنوز هم نمی دانم اشتباه از تفکرم در مورد سمپاد بود یا از مدیر جدید مدرسه که تا پنج نسل این طرف و پنج تای دیگر آن طرفش حتا اسم سمپاد به گوششان نخورده !

یاد سخنی که چند شب پیش در تلویزیون و شبکه ی یک از وزیر محترم اداره ی محترم آموزش و پرورش محترم شنیدم می افتم :

من مدارس سمپادم را با تمام قدرت مجهز می کنم ...

و تو گویی ناخداگاه ذهن من به سمت حیاط مدرسه ی مان می رود که در آخرین بازدیدم وسایل ورزشی پارک ها را در آن گذاشته بودند ، و مدرسه لنگ گرفتن انتقالی آقای رنجبری - یکی از بهترین دبیران دیفرانسیل استان - از ناحیه ی ۳ به ناحیه ی ۴ است !!! انگار تنها چیزی که در این دنیا اهمیت ندارد کیفیت آموزش است ...

سمپاد مرد ! خداحافظ برای همیشه !

پ.ن : دیدم بحث سمپاد داغ شده ، گفتم منم یک درد دلی بکنم ! کامنت گذاری در مورد سمپاد در این پست کاملا آزاده . هر چی خواستید بگید .

والیبال ایران ، قطعه ی چند ، ردیف چند ؟!

باید از والیبالی نوشت که برای اولین بار در طول تاریخ افتخارات ملی مدال طلای جهانی در رشته ی های تیمی را گرفت ، و باید از والیبالی گفت که در مسابقات آسیایی رو در روی ابر قدرت ها و صاحبان سبک والیبال در دنیا قرار گرفت و آنان را شکست داد و یا قهرمان شد و یا نایب قهرمان . اما نا بخردان ناخدا ترس به خاک ذلت نشاندندش و بر قبر آن سنگ سیاه گذاشتند ، چنان که بر قبر بیوه زنان پیر می گذارند . و روی نعش نیمه جانش با اسب های تازه نعل بسته ، سم ها تاختند چونان که انگار از مادر نزاد .

باید از ورزشی نوشت که روزی به تعداد انگشت های یک دست طرف دار داشت و با بازی کنان خوش قیافه اش تعداد طرف دارنش به تعداد مو های سر آدم های یک ساختمان به انضمام خرپشته (!)‌ و ما یتعلق به رسید . و چاره نکردند این پتانسیل عظیم را ، آنان که باید کرد ؛ تا امروز بر سر سنگ قبرش بنشینیم و اشک ماتم بریزیم که وا حسرتا ، خودروی ملی از کف والیبال ملی رفت . و مجلس ترحیم بگذاریم و نماینده جمع کنیم و امضا بگیریم و ... . و نوحه خوانان این مرثیه نیک می دانند که درد از همان روزی آغاز شد که سنگ بنای والیبال نهاده شد !

باید از والیبالی نوشت که لیگ برترش با نام صنام آغاز شد و با نام پیکان رونق پیدا کرد و با نام سایپا لبش به خنده باز شد و شاید با نام داماش و گیتی پسند تمام گشت . و جای اتکا و پگاه و گل گوهر و ... خالی ماند تا شاید روزی سواری بر اسب سفید بیاید و جاهای خالی را در عوض این نام های خدوم و پر آوازه ، پر کند ! و نه تنها جایی پر نشد که روز به روز بر خالی شدنش افزوده گشت . تا لاشه خوران کفتار صفت از سمت فوتبال پاک یا نا پاک به مرقد مطهر والیبال طمع کنند و گام به گام به سمت هدف شومشان نزدیک تر شوند !

اما حکایت کوچه باغ گدایی والیبال ما فراتر از حد تصور آنانی است که بتوانند تصور کردن ...

حکایت والیبال ملی ما حکایت چاه کنی است که عاقبت خود در چاه ضلالت فرو افتاد ، و حکایت همان زرگر خائنی است که ناجی خود را به زندان می اندازد ! حکایت والیبال ما حکایت دست مزد های نجومی پیکانی است که بازی کن تیم ملی می خرید و لیگ مان را سال به سال پویا تر می کرد ، تا جایی که اگر از کودک پستان مادر به لب نیز می پرسیدی امسال چه تیمی قهرمان است ؟ بدون هیچ درنگی پاسخ می داد :‌ پیکان همیشه سرفراز ! و این حکایت تا آنجا ادامه پیدا کرد که سایپا اعلام کرد فدراسیون باید دست از تبعیض های بین تیم ها بردارد و این بار سایپا بود که می خواست کوس هجرت بزند . اما شاید سایپا نداشت منت کشان دست به سینه را تا چاکرش شوند ، پس سر جایش نشست تا پیکان قصه ی ما به روند قبلی خود هم چنان ادامه دهد .

تا این که جناب مهندس با تیم عجیب غریبش از راه رسید . نامش امیر بود و کنیه اش عابدینی و گویند که صبح تا به شب به عبادت احد مشغول . اما داماش مثل پیکان چندان در انتخاب بازی کن زیرک نبود . مهندس فکر می کرد که فقط با خرج پول می شود تیم ساخت ، با خرید بازی کن تیم ملی ، می توان قهرمان شد ، و با قهرمان شدن می شود تیم داری کرد . و شاید مورد آخر تفکرش درست بود اما دو مورد اول در عمل نشان داد که زهی خیال خام که مهندس در سر می پروراند . و شاید حسین خان معدنی که مدت ها زیر نظر فلان مربی بزرگ دنیا فعالیت می کرد نمی دانست که رابطه ی بازی نادی با مهدوی مثل رابطه ی گلابی با چاه نفت است - چنان چه در تیم ملی هرگز شاهد هنر نمایی این دو نبودیم ! - ! و هیچ کس توجه نکرد که پیکان دست مزد نجمومی می دهد اما بازی کنان را به زور اسلحه هم که شده با هم هماهنگ می کند . پیکان بازیکن تیم ملی می گیرد اما لااقل چند نفر در تیم هستند که ثانیه های تمرینی شان با هم ، از تعداد مرغان آسمان بیشتر باشد ! و ...

داماش که از این چهارم شدن مست شده بود ، شاد و خوشحال فکر کرد که امسال یک بد شانسی کوچک باعث شده که نتواند جام را تصاحب کند . پس این بار باید تمام بازی کنان تیم ملی را جمع می کرد تا بتوانند با هم کار کنند . اصلا چه خیالی است ؟! کلا تیم ملی و کادر فنی اش را جمع می کنیم تا به چشمان خودمان موفقیت را ببینیم . اما این کار را چه طور باید کرد ؟! راه حل این جاست ، پول مفت بی زبان و بدون پشتوانه ! پولی که فقط جلوی پای صاحبش را نشانه رفته و نماد ورزش دوستی یک کارخانه ی عریض و شاید طویل به نام داماش گیلان است ، که بعد از این همه مدت من حقیر هنوز نفهمیده ام مگر آب معدنی فروختن چقدر می تواند در آمد داشته باشد که برای یک بازی کن این همه خرج کنی ؟!

و باز هم نفهمیدند که این تیم ملی که به پایش پول ها می ریزند تیم ملی ۳ یا ۴ سال قبل نیست که بازی کن معروفش با مشت ته زمین ژاپن جا خالی بیندازد ، طوری که چشم چشم بادامی ها به قاعده ی توپ تنیس بزرگ شود . یا فرو برنده ی خشمش از پشت خط یک سوم take off بکشد و آن طرف تور پایین بیاید یا توپش را از بین بیست دفاع مثل آب خوردن رد کند . یا طلای نابش پشت سر هم سرویس آن چنانی بزند به جای این که فلان مدل و بهمان مدل ریش بگذارد ! ساختار تیم ملی عوض شده بود و این بازی کنان به قول رئیس محترم بانک محترم مرکزی قیمت کاذب داشتند ! و این بار عابد عابدان دید که این پول کفاف تیم را نمی دهد ، که حتی فروش آب معدنی ها هم به خاطر کیفیت پایینش کم و شرکت صهیونیستی نستله جایگزین داماش و این قماش شده بود . پس رفتند بدون این که کسی بگوید : هوی ! کجا ؟! یا به قول اغیار : آمدند و گندیدند و رفتند !

اما این بار بشنوید از تیم چاه کن ما که شاید با تخفیف ویژه ی ۷۰ درصدی ، ویژه ی ایام وفات ، می توان گفت که دومین سالی بود که واقعا قهرمان لیگ می شد ، بدون این که سهمی نا عادلانه را از خزانه ی مملکت خرج خرید بازی کنان ملی پوش کرده باشد ...

این بار دیگر ، نه فلفلی ، نه قلقلی و نه حتا مرغ زرد کاکلی حاضر نبودند با دست مزد های نجومی دیروز و گدایی امروز برای صنعت محبوب و محجوب خودروی محبوب کشور بازی کنند . اما مشکل تنها همین نبود ! این بار گنده تر از داماش هم در کار بود که تنها محرم این هوش می دانند که چه می کرده و این همه ثروت عجیب و غریب را از کجا آورده است . و شکارچی دیروز این بار طعمه ی حرص آز بنیان سست خود افکنده شده بود ! پس این بار باید ناز می کرد تا شاید خریدارش پیدا شود . و خلاف آمد بخت نگون سایپا ، نازخر پیکان پیدا شد ... و این بود حکایت نه چندان دردناک شکارچی ای که خود شکار گشت !

اما حکایت دردناک والیبال درد کشیده از زخم های شمشیر سپر پیکان و تیغ برنده ی آب معدنی و ... به همین چهار خط دل نوشته ختم نمی شود ! حکایت درد ما حکایت لیگ پویایی است که هر سالش یک تیم قهرمان می شود و یک تیم دیگر نایب قهرمان - سال قبل را بر اساس همان تخفیف نام برده شده فاکتور می گیریم - . حکایت لیگ ما حکایت لیگ پویایی است که به جای بازی کن دادن به تیم ملی از آن بازی کن می گیرد . حکایت لیگ ما حکایت لیگ پویایی است که به ازای چند هفته تمرین تیم ملی ، چند هفته به کلی تعطیل می شود . حکایت لیگ ما حکایت لیگ پویایی است که چپ و راست از این کشور و آن کشور بازی کن می آورد و روی نیم کت بی خاصیتی و بی لیاقتی می نشاند !

و حالا باید از جناب داورزنی خواست که هنوز هم در جلوی دوربین عکاسان بیایند و از همان ژست های زیبای خودشان که ما هدفمان فلان است را بگیرند و یک لبخند زیبا تر هم تحویل بدهند ! چه باک اگر تیم نوجوانان ما با آن لیگ پویایش - که خدا سایه اش را به عنوان پشتوانه از سر تیم بزرگ سالان کم نکند ! - ، با آن صغره های عزیز از مقام قهرمانی صعود تر کرده (!) و به مقام دهمی نایل می شود ؟! چه باک اگر داماش با آن همه سرمایه به والیبال ایران می آید اما سر ... - جای خالی را با کلمات مناسب پر کنید ! - خودش و وجود قوانین مزخرف ما در والیبال که هر ننه قمری از هر بیابانی و بیغوله ای می تواند بیاید و به لیگ برتر ، ۱ ، یا زیر گروه برود ، و دوباره آن همه سرمایه را که می توانست والیبال را تکان دهد ، خارج می کند ؟! چه باک اگر به جای پیکان فردا هر چلمبه ی (!) دیگری برای رسیدن به خواسته هایش مثل گل قهر ، رویش را از والیبال برگرداند تا به خواسته هایش رسیدگی شود ، و تمام عزت و اقتدار فدراسیون والیبال جمهوری اسلامی ایران زیر سوال برود ؟! نه جناب داورزنی عزیز ! تدابیر پدرانه ی حضرت عالی و باقی برادران جایی برای انتقاد نگذاشته است ... ! شرمنده ام !

خداحافظ والیبال عزیز من ... روی ماهت را از این جا ، از این سوی خروار ها خاک سرد می بوسم ...

پ.ن : عنوان این نوشته از یکی از شاهکار های جناب رضا امیرخانی با عنوان :‌"استعداد های درخشان ، قطعه ی چند ، ردیف چند ؟‌" استخراج شده !

پ.ن :‌ حرف خیلی زیاد است اما : از غرقه ی ما خبر ندارد     آسوده که بر کنار دریاست

پ.ن : با کمال تشکر و احترام ، تقدیم به سرورانی که درخواست این متن را داشتند ، سرکار خانم سونیا و جناب آقای علی .

یادش به خیر ...

دستم را درون آب حوض فرو می برم . یخ می کند ! احساس می کنم خون درون بدنم منجمد شده . ولی چقدر در این هوای گرم تابستان می چسبد ...

مدرسه ها تعطیل شده . من که مدرسه نمی روم خوشحالم ، دیگر حساب آن بد بخت هایی که سه هفته با حساب و کتاب دست و پنجه نرم کرده اند جای خود دارد . البته من به این خاطر خوشحالم که وقت بازی با پسر عمو ها فرا رسیده . استپ هوایی ، وسطی ، قایم موشک ( باشک ) ، دوچرخه سواری ، و از همه مهم تر فوتبال !

چند سالم است ؟! دقیق نمی دانم شاید 6 ، شاید 5 شاید ... . جزو بهترین های تیم فوتبال هستم ، البته از بین 4 پسر عمو !!!  در حیاط ساختمان بازی می کنیم . هنوز دروازه ی گل کوچک نخریدیم . به جایش از دمپایی و جارو و خاک انداز استفاده می کنیم ! عمو ها پیش هم زندگی می کنند . در یک ساختمان دو طبقه با 4 واحد و طبقه ی هم کف که پارکینگ است . خدا می دانم که چقدر خوش می گذرد .

...

هنوز صدای تفنگ های خراب الکیمان که با آن به یک دیگر تیر اندازی می کردیم در گوشم می پیچد . در پارکینگ و پشت ماشین ها ، چه غوغایی به راه می انداختیم ! و هنوز حسرت روز هایی را که پارکینگ خالی از ماشین عمو ها بود ، تا بتوانیم یک دل سیر بازی کنیم ، به یاد دارم .

هنوز مزه ی خوش گوجه های زرد و ترش شیرین بعد از بازی را که مادر جلویم می گذاشت فراموش نکرده ام . میوه هایی که به تعداد انگشتان یک دست در بین آنان خراب پیدا می شد ، نه این که از هر ده تا یازده تایش خراب باشد !!!

محله یمان یکی از بهترین محله های تهران بود . شاید تنها محله ای که هنوز هم اصالت خود را حفظ کرده است : خیابان ایران . از خانه ی خودمان ( که روبه رویش خانه ی پدر بزرگ پدری بود ) تا خانه ی پدربزرگم ( مادری ) شاید به اندازه ی 5 دقیقه راه بود . من از طرح رفتن به خانه ی پدربزرگم چندان استقبال نمی کردم . آخر آنجا فقط یک همبازی داشتم که 20 سال از من بزرگتر بود : کوچکترین داییم !

حیاط خانه ی پدربزرگم بزرگ بود و پر از درخت میوه ؛ و درخت کاجی که نماد سر فرازی و قدمت ساختمان . با استخر کوچکی در وسط که وقتی می خواستند پر از آبش کنند در مدت کوتاهی تبدیل به لجن زار می شد ! یادم می آید در حیاط حتی هویج هم داشتیم ! هویج های کوچک ریز ، اما به خوشمزگی میوه های بهشتی ( البته نمی دانم هویج در بهشت داریم یا نه ؟!) ! و جا به جا گل های آفتاب گردانی که من و پدربزرگم با کمک هم می کاشتیم . خوب یادم است که ارتفاع یکی از آن هایی که کاشتم تا بیش از دو متر هم رسید ( البته شاید اغراق کودکانه در این اندازه بی تاثیر نباشد ) ! و من تا مدت ها به خودم افتخار می کردم که بلند ترین آفتاب گردان دنیا را دارم . دم در حیاط کمی تصاویر ذهنیم به هم می ریزد ، شاید چون عجله داشتم که به خانه ی مان برگردیم . اما آمیزه ای از پیجک و درخت تاک در ذهنم می آید . و کنار در دیگر حیاط درخت شاتوت قرار  داشت که همیشه زیر آن خیس خون شاتوت ها بود . من هنوز آن تاب بلندی را که پدربزگم به درخت عرعر می بست و تاب بازی می کردیم فراموش نکرده ام .

برگردیم خیابان ایران . جایی که هنوز هم به ندرت می توان صدای سنگین ماشین هایی را شنید که رانندگانش انگار کر شده اند و یا عقده ی خودنمایی با سیستم های پخش موسیقی سراسر وجودشان را فراگرفته . برگردیم به محله ای که اصالت هایشان و رفاقت هایشان در مراسم تشییع شهدایشان گوش غرب و شمال این تهران کر را ، شنوا خواهد کرد . البته اگر صدای موسیقی و جیغ و فریاد ها و حرکات موزونشان این اجازه را به آنان بدهد !

پدربزرگم ( پدری ) خانه ی قدیمیشان را که رو به روی ساختمان ما بود ، خراب کرده بود و روی بقایای به جا مانده از آن ، غول سیمانی جدیدی می ساخت . آمده بودند و در زیر زمین ساختمان عمو ها زندگی می کردند . هنوز فراموش نکرده ام که گاهی مادر بزرگم وسط فوتبال ما را صدا می زد تا به دستمان سبد قرمز آتشین بدهد و از ما بخواهد تا گل های یاس حیاط را که در گلدان ها می روییدند جاروب کنیم ! و چقدر زیرلب غرغر می کردیم که این چه وقت کار گفتن است ؟! اما وقتی سبد ها را تحویل می دادیم و یک لیوان خنک سرکه انگبین تحویل می گرفتیم آرامش دوباره به سراغمان می آمد و به بازی باز می گشتیم .

من اصرار می کردم : " خواهش می کنم !" . مادرم می گفت : " نه ! می روی مزاحم می شوی ! " . و واقعیت جز این نبود . از هفت روز هفته ، هشت روزش را خانه ی عموجان علی آقا بودم ! همان که واحدشان کنار واحد ما بود . بندگان خدا هیچ نمی گفتند ! و با من هم مثل پسر های خودشان بر خورد می کردند . چه غذا های خوشمزه ای که برای اولین بار آن جا تجربه نکردم . چه بازی های جدیدی که با پسر عمو هایم نکردم .

پشتی می گذاشتیم و پشتش سنگر می گرفتیم ! جوراب گلوله می کردیم و به جای نارنجک از آن استفاده می کردیم . بعد ها که بزرگ تر شدیم ، با تلویزیون سفید و سیاه آتاری بازی می کردیم . تلویزیون را می بردیم در پارکینگ و پسر ها دور هم جمع می شدیم و بازی می کردیم . چقدر خوش می گذشت ...

زمان گذشت و گذشت و به امروز رسید . پسر عموهایم دنبال کار و زندگی رفته اند . تشکیل خانواده داده اند و صاحب فرزند شده اند . و ما یک سال است که دیگر همه با هم فوتبال بازی نکرده ایم . من بیش از 6 ماه است که خانه ی پسر عموهایم نرفته ام . و درخت کاج خانه ی پدربزرگم محکم و محکم تر شده . چقدر زندگی سریع می گذرد و در این عبور سریع چقدر خاطره ها در ذهن جا باز می کنند ، البته اگر دنبالشان بگردیم . دلم برای گذشته تنگ شده . برای یاس های حیاط ، برای شیرکاکائو های شیشه ای مغازه ی آقای صادقی ، برای تاب درخت عرعر ، بهتر بگویم ، برای کودکی ...

دستم را درون آب حوض فرو می برم . یخ می کند ! احساس می کنم خون درون بدنم منجمد شده . ولی چقدر در این هوای گرم تابستان می چسبد ... باید پاچه هایم را بالا بزنم . آخر می دانی ، آب حوض زود خالی می شود ، خیلی زود ، مثل عمر من !!!

تمام شد!!!

باید بگم که...

در واقع هیچ حرفی برای گفتن ندارم! فقط از همه بازدیدکنندگان به خصوص مهشید خانوم که تا آخرین لحظه با ما بودن تشکر می کنم و امیدوارم که همگی کمی و کاستی های بنده رو ببخشید... اصلا فکر نمی کردم که اینطوری تموم بشه، باور کنید که منم برای خودم دلایلی دارم که درحال حاظر نمی تونم بیان کنم و دوست داشتم با مطالبی که می نویسم حداقل وبلاگ را آپ نگه دارم ولی چه کنم که... نشد...

مطمئنا من دیگه نویسنده این وبلاگ نخواهم بود، از استاد هم مطمئن نیستم، شاید برگردند یا شاید نویسندگی وبلاگ را به یه نفر دیگه مثل بنده بدهند یا شاید هم...

با آرزوی موفقیت برای همه شما عزیزان...

تفاوت پنجه ها

سلام

ما دو نوع حالت اصلی انگشت در والیبال داریم :

1. کشیده و بلند : اگر با طرف دست بدید دست شما در انگشتان بلندش گم می شه.

2. کوتاه و تپل : معمولا کوتاه بودن همراه با تپل بودن یعنی گوشتالو (!) بابا دیگه چه جوری بگم ؟! البته ممکنه یک پنجه ترکیبی غیر از این ها داشته باشه ولی خوب حالت معمولیش اینه .

خوب حالا تفاوت اینا چیه ؟ به خصوص در نوع پاس ؟

1. کشیده و بلند : معمولا در افراد بالای 190 چنین حالتی وجود داره البته بازم تاکید می کنم که این امر ژنتیکیه و ممکنه این طور نباشه .

در این افراد زدن پنجه ی پاسوری کمتر مشاهده می شه ولی با این حال به راحتی دفاع رو جا می ذارن . به راحتی می تونن سخت ترین توپ ها رو به واسطه ی پنجه ی دراز و کشیده در یافت کنن و اگر بلد باشن بدون کوچکترین زحمتی می تونن پاس بدن

مسلما نیاز به تلاش در این افراد برای رسیدن به پنجه ی پاسوری کمتره اگر این افراد بتونن از این پنجه بهره ببرند جدا ستتر های بی نظیری می شن ولی خوب نیاز چندانی هم بهش ندارن.

شاهد مثال این امر این عکسه

ببنید که چطور توپ رو گرفته انگار توپ رو قالب دستش ساختن.

2. کوتاه (معمولی) و تپل : این افراد انگشتای خیلی کشیده ای ندارن و دستشون سایز عادیش رو داره . این افراد استیل پنجه ی پاسوری خیلی بهشون میاد ولی برای این کار باید خیلی خیلی تلاش کنن. معمولا در توپ های خیلی بلند مشکل دارند چون دستشون قالب توپ نیست و با تلاش زیاد و پشتکار مداوم می تونن این مشکل رو بر طرف کنن.

ستتر های خیلی خوبی می شن و شاید بشه Public (عمومی ترین) استیل پاس همین باشه.

شاهد مثال این مطلب این عکسه.

پنجه های این دو رو مقایسه کنید.

پس تفاوت عمده در این دو حالت بیشتر در :

1. دریافت توپه که در حالت اول راحت تره چون انگشتا قالب توپن

2. نیاز به تلاشه که در مورد 2 بیشتر احساس می شه

3. نیاز به پنجه ی پاسوریه که در مورد 2 باز هم بیشتر احساس می شه

4. در کل تفاوت عمده ای با هم ندارند غیر از نوع استیل که گاهی در نوع دفاع جا گذاشتن و پاس تاثیر می ذاره و فقط خود ستتر با کسب تجربه می تونه بفهمه که باید چی کار کنه.

قهرمانی پیکان تکرار شد + چگونه ستتر شویم!

سلام

بالاخره ما هم یه پیش بینی کردیم، درست از آب دراومد (خسته نباشم واقعا!!!).  پیکان بازم قهرمان شد، به همه طرفدارن این تیم تبریک می گم... .

خوب بریم سراغ پست امروزمون... فکر کنم شما هم با نظر بنده موافق باشید که اگر یه تازه وارد وارد این وبلاک بشه هیچی ازش نمیفهمه و با دیدن این پست ها به احتمال زیاد چیزی دستگیرش نخواهد شد. منظورم از شما، بازدیدکنندگان قدیمی وبلاگه. قصد دارم از این به بعد در بین پست هام، یه نگاهی هم به گذشته بندازم، یعنی پست های فنی استاد را دویاره ارسال کنم. با این کار دوتا هدف دارم :

هدف اول (و اصلی) اینه که بازدیدکنندگان جدید و علاقه مند نیز مثل بنده و قدیمی های وبلاگ از شاهکارهای استاد بهرمند خواهند شد.

و هدف دوم (و فرعی) یادی از پست های استاده که مطمئنا شما هم مثل بنده با تک تک این پست ها خاطره دارید و این کار باعث زنده کردن خیلی از خاطره ها میشه.

برای اولین ارسال، مجموعه پست های فوق العاده کاربردی "چگونه ستتر شویم" را قرار میدم...

 


سوال : چگونه ستتر بشیم ؟

خوب برای پاسخ به این سوال باید اول خودتون رو گزینش کنید . خوب یعنی چی ؟ منظورم از گزینش اینه که خودتون از خودتون امتحان بگیرید ببینید به درد ستتر شدن می خوریم یا نه ؛ خوب چه جوری ؟

این تست از چند بخش تشکیل شده :

1. شرایط فیزیکی مختص ستتر :

آ. اولا باید قد رو بررسی کنید مثلا برای ستتر شدن 190 تا 195 خوب ، 195 تا 200 عالی و 200 به بالا زیادی درازه (شوخی کردم بابا چرا گریه می کنی ولی خداییش با این قد باید بری اسپایکر بشیا ... !) اما هستن کسایی که زیر 190 باشن و بهترین ستتر های دوران خودشون هم باشن :

1. امیر حسینی (حدود 180)

2. میر سعید معروف (من شنیدم که قد ایشون در واقع حدود 185 (بی کفش) هست ولی خوب متاسفانه 190 معرفی شده !)

3. محمد طاهر وادی (ستتر جوانان) (حدود 187 معرفی شده حدود 191 )

4. والریو ورمیگلو (ستتر تیم ملی ایتالیا تا سال قبل میلادی) (189)

البته موارد دیگه ای هم هست که البته من به این عزیزان این حق رو می دم که این ارقام رو تکذیب کنن ولی خوب قاعده می گه که باید همین حدود باشن.

ب. نوع پنجه و قدرت مچ : قبل از اینکه سراغ این فاکتور برم باید بدونین که به استنباط شخصی حقیر (خودم) ما دو نوع پنجه ی پاسوری در والیبال داریم 1. کشیده و بلند 2. کوتاه و معمولا تپل (!) این دو مورد تفاوت هایی با هم دارن که الان خارج از بحث ماست ولی برای گزینش تنها نام بردنشون کفایت می کنه.

خوب در این فاکتور شما باید یکی از این دو نوع پنجه رو داشته باشین که معمولا افراد بالا ی 190 نوع اول رو دارن (در پست های بعد به تفاوت این دو می پردازم)

اما پنجه ی تنها کافی نیست قدرت مچ خیلی خیلی مهمه و شاید اهم باشه میشناسم کسی رو که پنجه هاش از نظر ساختمانی عالیه ولی مچ خیلی ضعیفی داره و مطمئنم که هیچ وقت ستتر نمی شه . البته می شه این رو با تمرینات مرتفع کرد و مچ رو قوی ساخت اما یک مچ تقویت شده و ضعیف هیچ وقت به گرد پای مچ تقویت شده و قوی نمی رسه.

پ. قدرت کتف و بازو : حرکات تکمیلی در پاس توسط این دو انجام می شه و سلامت پاس رو تضمین می کنه.

ت. قدرت پا : شاید بخش عمده ای از پنجه ی پاسوری به قدرت پا برگرده.

ث. چپ دست بودن : چپ دستی برای ستتر یک موهبت چون اولا راحت تر جای خالی میندازه (چون در هنگام پاس رو به منطقه ی 4 هست بنابر این باید از دست مخالف تور یعنی چپ استفاده کنه) ثانیا می تونه حتی اسپایک بزنه مانند ریکاردو گارسیا ستتر افسانه ایه برزیل.

خوب اینا همه موارد فیزیکی بود اما موارد روحی :

در مورد موارد روحی باید چند سوال خیلی اساسی از خدتون بپرسید:

1. آیا آی کیو و به اصطلاح مخ لازم برای ستتر شدن رو که فکری ترین پسته دارید ؟

2. آیا حاضرید فدای دیگران بشید ؟

3. روحیه ی کار تیمی در شما چه مقداره ؟

4. آیا با داد ، با اخم ، با فحش یا ... عصبانی نمی شوید ؟

5. در شرایط سخت چه مقدار بر خود مسلطید ؟ زیاد ؟

6. آیا می توانید در شرایط بسیار سخت توپ سوم که از بد روزگار به شما رسیده را تبدیل به امتیاز کنید ؟ (ویژگی محمد طاهر وادی)

7. آیا می توانید تیم را اداره کنید ؟ (یعنی به فلانی بگویید فلان کار را بکند و...)

8. آیا توانایی تشخیص زمان داد و زمان لبخند و مهربانید را دارید ؟

9. آیا می توانید به عنوان یک روان شناس کوچک در زمین عمل کنید و با هر کس با توجه به شرایط به زبان خودش صحبت کنید ؟

.

.

 

.

 

10. در کل آیا توانایی مربی زمین بازی شدن را دارید ؟

فرض رو بر این بذاریم که شما از گزینش سربلند بیرون اومدید . حالا باید چی کار کرد.

قبل از هر چیزی بگم که من کاری به این ندارم که شما بدنسازی چه جوری انجام می دین یا تا چه اندازه می پرین یا... من فقط در مورد پاس و چگونه پاس دادن می نویسم.

قبل از شروع کار باید با چند مطلب مهم آشنا بشید :

1.       ارنج تیم (چرخش)

 اگر به این مطلب خندیدید و با خیال راحت گفتید من بلدم یا اینکه طرف داره چرت و پرت می  نویسه سخت در اشتباهید . چرا ؟

ارنجی که یک ستتر بلده و ارنجی که یک اسپایکر بلده زمین تا زیرزمین فرق داره !!! تفاوت در نوع چرخش نیست تفاوت در استفاده از هر ارنجیه ! یک اسپایکر در هر ارنج تنها بررسی میکنه که باید دفاع باشه یا دریافت باید پشت خط بزنه یا جلو و ...

در حالی که یک ستتر باید در هر بار شناخت دقیق از حالت تیم حریف پیدا کنه . سوالاتی از قبیل :

1. بهترین دفاع حریف در کجاست

2. کوتاه ترین دفاع حریف در کجاست

3. کدام یک از اسپایکر های تیم (خودی) راست به راست زن هستند

4. کدام زاویه زن هستند

5. مطمئن ترین اسپایکر تیم با توجه به دفاع حریف کدام است

6. آیا فلان بازیکن در فلان منطقه خوب عمل می کند

7. آیا می توانم فلان کس را برای کار دوبله به فلان منطقه ببرم

8. از کجا حرکت کنم که تیم حریف اشتباه بکند

و...

تمام این موارد ارتباط تنگی با بازیکن شناسی و ارنج شناسی دارد.

2.        بدنسازی ستتر

شاید تنها مطلبی باشه که من در مورد بدنسازی و موارد غیر مرتبط به نکات فنی بیان می کنم

فقط در همین حد بگم که اگر پرش در والیبال برای اسپایکر مثل هوای تنفسی باشه ، قدرت شکم و کمر برای ستتر جای هوای تنفسی رو میگیره. چرا ؟

فقط قدرت شکم و کمره (پنجه به کنار) که می تونه به یک ستتر کمک کنه تا در آخرین لحظه دفاع حریف رو جا بذاره . این کمره که می تونه موقع پرش به شما کمک کنه تا توپ مقابل صورت رو به پاس پشت تبدیل کنید . و جای بحث نداره که عضلات شکم در هنگام پرش و به خصوص پاس پشت بیشترین نقش رو دارند.

یادم میاد مودتی بود که حرکات مربوط به شکم و کمر رو انجام نداده بودم و کلا چند روزی از میادین به دور بودم وقتی که دوباره شروع به بازی کردم بعد از چند بار پرش و پاس دچار کشیدگی شدید عضلات شکم شدم هر چند بعد از مدتی به خاطر تمرینات مداوم گذشته برطرف شد. پس از همین الان شروع به انجام این حرکات بکنید (بدنسازی شکم و کمر).

3.       تحمل زیاد

شما در راه پر فراز و نشیبی قدم گذاشتید به خصوص که در ایران خیلی به ستتر اهمیت داده نمی شه و ما در کشور های پیشگام این عرصه حتی مربی ستتر هم داریم ! بنابراین باید تحمل زیادی داشته باشید ستتر شدن خیلی سخت تر از اسپایکر شدنه گاهی شما 2 سال تمرین می کنید و تازه سال سوم استعدادش در شما پیدا می شه.

اما چه کنیم که در این مدت دلسرد نشیم ؟ مهم ترین نکنه اینه که باید به عاقبت کار فکر کنید به جایی که شما رو به عنوان Best Setter دنیا (بهترین ستتر) انتخاب می کنن . اون موقع هست که دیگه هیچکس روی دست شما نیست و معمولا این مسئله در سن بالای 25 سال میسر می شه .

راه دیگه اینه که از کارتون لذت ببرید ، شاید در اوایل سخت باشه ولی بعد از یه مدتی وقتی پاسی می دید که یک اسپایکر با تک دفاع می زنه وسط یک سوم شما بیشتر از اون خوشحال میشید. هر چند که دیگران این رو از چشم شما نبینن ولی این افتخار مطعلق به شماست نه کس دیگر (یه کم افراطی شد !).

راه دیگه دیدن و تماشای بازی به خصوص بازی های جهانیه و پیشنهاد می کنم که حتما بازیهای برزیل رو تا سال 2006 تماشا کنید . و ببینید که ریکاردو گارسیا ستتر برزیل چه ها که نمی کنه !!! و بدونید که روزی شما هم به همون جا می رسید .

در ضمن اکیدا پیشنهاد می کنم که اگر به تهران نزدیکید حتما به سالن آزادی برید و تمرینات و مسابقات رو نگاه کنید به خصوص بازی های بازیهای تیم ملی نوجوانان ، جوانان (درسته که صغرن ولی از نظر سنی به شما نزدیک ترن) و این به خصوص اگر مسابقات بین المللی باشه خیلی تو روحیه تاثیر مثبت داره.

خوب اینم از سه نکته ی مهم .


خوب فکر کنم تا همین جا کافی باشه، فقط خدمت علاقه مندان عرض کنم که حتما پست های بعدی با این مضمون را دنبال کنند، چون پست های بعدی استاد خیلی عملی تر و همراه آموزش به همراه عکس و... خواهد بود.

ادامه برای استاد عزیز!

ادامه نوشته

به نظر شما کدوم تیم قهرمان لیگ میشه؟

سلام

راستش من استاد ستتر نیستم که بگم کدوم تیم قهرمان میشه و همون بشه! ولی پیش بینی می کنم پیکان بازی دوم را هم میبره و قهرمان میشه، تنها دلیلم هم وجود امیرحسینی توی این تیمه، گرچه دوست دارم سایپا (!؟) ببره.

به نظر شما کدوم تیم قهرمان لیگ میشه؟

1) پیکان

2) سایپا البرز


ادامه مطلب برای استاد ستتر عزیز!

ادامه نوشته

جان تازه

سلام خدمت همه دوستان

پس نویس 1 : ما باز برگشتیم . نمیدونم چرا این وبلاگ اینطوریه، هرکی نویسندش میشه هی میره و هی میاد! اون از استاد که هر از گاهی غیبشون میزد و اینم از من که خدا بده برکت، بیشتر میرم تا اینکه بیام!

پس نویس 2 : گرچه فکر کنم دیگه عذر خواهی و ... فایده ای نداشته باشه ولی خوب لطفا برای شاد بودن روح بنده در اون دنیا و عذاب نکشیدنم بنده را بابت این بدقولی ها و قر اومدن ها! عفو بفرمایید.

دیگه خسته شدم ( بازدیدکننده (منظورم دقیقا آلفا خانومه!) : چی شد باز می خوای بری؟ ریکاردو: نه بابا نترس، تازه اومدم )، از یه چیز دیگه خسته شدم. خسته شدم از بس تلاش کردم مثل استاد بنویسم! نمیدونم چه اصراری داشتم مطالبم مثل اون باشه، گرچه خود استادم بهم گفته بود اصلا نباید اینطوری باشه ولی نمیدونم چه کرمی (کسره روی حرف ک، سکون روی حرف ر) بود میخواستم مثل اون بنویسم، فکر می کردم بازدیدکنندگان اینجا به پست های استاد عادت کردن و منم برای نگه داشتنشون باید مثل اون بنویسم! ولی الان فهمیدم که توی این یه مورد هیچ استعدادی ندارم!   . در نتیجه دیگه هیچ تلاشی برای این کار نمی کنم! یعنی دیگه خبری از مقدمه چینی و کلمات قصار! و از این حرف ها نیست، مگه اینکه حسش باشه. یعنی از این به بعد سریع میرم سر اصل موضوع و مهمم نیست برام که این مطلب ارسالی یک خط باشه یا هزار خط !

خلاصه می خوام یه جون تازه به این جسم بی جان (حسش اومد ) بدم، اگر موافقید  عدد یک، اگر مخالفید و دوست دارید اینجا مثل قبل بمونه  عدد 2 و اگر نظر خاصی ندارید  عدد 3 را در قسمت نظرات ارسال کنید . در ضمن افرادی که نظر شخصیشون را هم ارسال کنند از شانس بیشتری برخوردار خواهند بود! جوایز نفیس این دوره از مسابقات را شرکت RicySett بر عهده گرفته است!!

پیش نویس ۱ : آی دی بنده هم ricardinho.setter@yahoo.com می باشد، در صورت تمایل می توانید با این آیدی با بنده تماس داشته باشید (پایان پیام!)

دلواپسم!!!

سلام خدمت همگی...

بچه ها هیچکس از استاد خبر نداره ؟ هرچی ایمیل و آف واسش گذاشتم جواب نداد

اگر بتونم استادو پیداش کنم، به احتمال خیلی زیاد تغییرات اساسی توی اینجا به وجود میاد...

لطفا اگر کسی ازشون خبر داره، منو بی خبر نذاره!

ممنون

راز

همیشه دوست دارم تو هر زمینه ای که وارد میشم چه درسی، چه ورزشی و خلاصه هر زمینه ای، سریع اون راه موفق شدن، اون قلق اصلی، نمیدونم شاید بهتره بگم اون رازش رو یاد بگیرم! برای همین همیشه از این و اون می پرسم و حتی اگر به طور مستقیم خودم نپرسم، معمولا حواسم هست که این رازها را از زیر زبون شخص مورد نظر بفهمم، البته در اکثر موارد جواب مورد نظرم (درست و حسابی) رو نمی گیرم!

مثلا اون زمانی که شنا کار می کردم، یه روز از یکی از بچه ها که شناش خیلی خوب بود و واقعا از بقیه سر بود، پرسیدم که راز موفقیت تو چیه؟ چرا با اینکه من استیلم از تو برای شنا بهتره ولی تو از من سریعتری!؟ (البته به این واضحی ازش نپرسیدما  ) و اون در جواب گفت تمرین! گفتم خسته نباشی! اینو که مادربزرگه منم میدونه! خلاصه اون روز بحث ما نتیجه مثبتی در بر نداشت و هیچوقت نتونستم به این راز دست پیدا کنم!

یا مثلا یادمه توی دانشگاه، با استاد اندیشه مون خیلی راحت بودیم و ایشون به بچه ها اجازه میدادن هر سوالی سر کلاس پرسیده بشه (دقیقا نه هر سوالی! یعنی بچه ها خودشون رعایت می کردن). یه روز یکی از دانشجوها ازش پرسید استاد این آدمایی که الان زنده ان و میگن که راه سیر وسلوک و چمیدونم طی الارض و خلاصه از این جور مسائل را بلدن، چرا نمیان یه کتاب چاپ کنن تا هم همه آدمایی مثل من از تو خماری در بیان و این کارها را یاد بگیرن، هم این که با این کار به پول و پله درست حسابی به جیب بزنن!؟

اونم چون روحانی بود و خوب بلد بود حرف بزنه، اول که خوب گذاشت توی کاسه کوزش، گفتش که امر دیگه ای ندارین قربان، اینطوری که دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشد، اون طرف رفته کلی ریاضت کشیده و شب و روز بیدار مونده و با خدای خودش راز و نیاز کرده، تا خدا برای جواب دادن به بنده خودش برای این کارها، این ویژگی را به طرف داده، اونوقت بیاد همه اینا را بنویسه تو کتاب برای یکی مثل تو که مثلا حال نداری از در خوابگاه تا دانشگاه را پیاده بیای، طی الارض کنی!

بعدش هم که کلی بچه ها خندیدن و دانشجوی بیچاره حسابی سنگ رو یخ شد، استاد با آرامش و متانت خاصی ادامه دادن که علاوه بر این چنین اشخاصی اصلا اجازه چنین کاری را ندارن و همچنین مطمئنا خود شخص هم در سطحی هست که میدونه چنین توانایی هایی امکان عمومی شدن ندارن و نباید در جایی بیان بشن و ... (توضیحات استاد خیلی بیشتر از این بود ولی هم اینجا جاش نیست و هم اینکه از حوصله بحث خارجه!) خلاصه... سرتون را درد نیارم، با اینکه منم مثل اون دانشجو دوست داشتم این کارها را یاد بگیرم ولی آخرش نتونستم به راز این افراد هم پی ببرم و تلاشم بی نتیجه موند!

مثال های خیلی زیادی دارم که می تونم براتون بنویسم ولی مطمئنم خودتون می تونید حدس بزنید آخرش چی میشه!

نمیدونم در کشور ما اینطوریه یا همه جای دنیا این واقعیت هست که تقریبا در صد در صد موارد کسی حاضر نمیشه راز موفقیتش را به کسی بگه، شایدم حتی کسی که به آخرش رسیده، یعنی توی اون زمینه بهترینه، احتمالا دوست داره بگه ولی واقعا نمیدونه رازش چیه، و در آخر سر شاید اصلا رازی وجود نداشته باشه. ولی در این شرایطه که اکثر ما برای دست آموردن این رازها خودمون دست به کار میشیم و اینقدر آزمون و خطا می کنیم و شدیدا سخت کار می کنیم تا شاید، بله شاید، به راز پی ببریم.

متاسفانه هنوز نتونستم به راز ستتری پی ببرم ولی قول میدم (البته مطمئن نباشین!) در صورت پی بردن به این راز حتما اونو در اختیارتون بذارم (بالاخره زندگی خرج داره دیگه )

پ ن ۱ : صمیمانه از تمام سرورانی که در پست قبل نظر دادن و به بنده لطف داشتن، سپاسگذارم... بی انصافیه اگر نگم که واقعا نظرات خیلی کمکم کرد...

پ ن ۲ : پست ویژه هنوز سر جاشه و تقریبا تکمیل شده، زمان دقیق ارسالش را نمیگم چون میترسم باز شرمنده عزیزان بشم، ولی سعی می کنم که به زودی آپلودش کنم... (همچینم آش دهن سوزیم نیست)

...

باورکنید نصف بیشتر پست ویژه نوروزم را نوشتم ولی...

 نمیدونم، مطمئنا برای شما هم اتفاق افتاده که برای مدتی حال هیچ کاری را نداشته باشید و کلا کسل باشید، چند روزیه همین حس و حال برای من رخ داده و حال هیچ کاری را ندارم، حتی نوشتن. امروز نشستم فیلم lost in translation    را دیدم گفتم شاید حالمو بهتر کنه ولی بدترش کرد... واقعا انتخاب مزخرفی بود.

نمیدونم این حس و حال چقدر ادامه پیدا کنه ولی فکر نکنم خیلی هم طول بکشه... واقعا متاسفم...از همتون معذرت می خوام...

پ ن 1 : نباید این چرت و پرت ها را مینوشتم ولی چه کنم، دلیلی برای ننوشتنم نداشتم!!!

والیبال؛ زندگی من...

ورزش های مختلفی را انجام داده بودم از کشتی بگیر تا بسکتبال و پینگ پونگ و این آخریا شنا بود که خیلی هم بهش علاقه داشتم... ولی هیچکدومشوم اون ورزشی نبود که خواسته های منو برآورده کنه. برای همین تصمیم گرفتم رشته ورزشیم را عوض کنم. بین انتخاب دو رشته ورزشی شک داشتم؛ تکواندو و والیبال! از بچگی پاهای قوی داشتم، طوری که وقتی با برادرم دعوای الکی میکردیم همیشه از لگدهای من ترس داشت! چندتا دلیل بود که دوست داشتم تکواندو را انتخاب کنم، اولیش این بود که با این که ورزش های زیادی را انجام داده بودم تا حالا هیچ رشته رزمی ای را انتخاب نکرده بودم، یکی دیگش تشویق های برادرم بود! همیشه میگفت مطمئنم اگه بری توی این رشته حتما موفق میشی چون من دردش را چشیدم

یکی از رفیق هام والیبالیست بود، چند سالی بود با هم دوست بودیم و اون همیشه میگفت چرا تو نمیای والیبال؟ منم بهش میگفتم که من الان دارم میرم شنا و نمیتونم شنا را رها کنم (اون موقع سال اول بود که شنا کار میکردم و شنا هم از اون رشته هاییه که تا چند سال میتونه شما را وابسته خودش نگه داره) بهم می گفت که مهم نیست، تو میتونی هر دوش را با هم انجام بدی، منم می گفتم تا ببینم چی میشه، خلاصه از اون اصرار و از من انکار...

حدود یک سال از این ماجرا گذشت تا اینکه اصرارهای دوستم آخر سر روی من تاثیر گذاشت و اون روزی که برای اولین بار باهاش رفتم سر تمرین فرا رسید. حتما می تونید حدس بزنید که جلسه اول تمرین چطور پیش رفت... بعد از تمرین توی راه برگشت دوستم ازم پرسید که چطور بود؟ گفتم همممم... خوشم نیومد! ولی اون گفت که صبر کن چند جلسه دیگه بهت میگم...

چون زیاد از والیبال خوشم نیومده بود، همچنان دوست داشتم تکواندو هم برم، برای همین چند بار رفتم توی سالن تکواندو و تمرین بچه ها را تماشا کردم ولی هیچ وقت سر تمرین نرفتم...

چند جلسه ای از حضور من سر تمرین والیبال گذشت و من هنوز مطمئن نبودم که آیا دوست دارم این رشته را ادامه بدم یا نه!!! بالاخره روزی که من آماده این بودم که برم روی تور فرا رسید، تا اون روز همش تمرین پنجه و ساعد با دیوار و بازیکن های دیگه بود. اون روز بود که یه حس عجیبی در من به وجود اومد و روزی بود که اصلا دلم نمی خواست تمرین تموم بشه. بعد از تمرین دوستم ازم پرسید: خوب امروز چطور بود؟ گفتم همممم...خیلی خوب بود!

گذشت و گذشت و الان که دارم این مطلب را برای شما می نویسم فرا رسید، و این روزیه که من شب و روزم شده والیبال، والیبال شده زندگی من، طوری که اگه والیبال بازی نکنم مثل معتادی میشم که بهش مواد نرسیده!!! و دیگه فراموش کردم که یه روزی به تکواندو هم علاقه داشتم!

پ ن ۱ : پیشاپیش فرا رسیدن سال نو را به همه شما عزیزان تبریک عرض می کنم و براتون آرزوی موفقیت و سلامت می کنم، امیدوارم که در این سال به تمام آرزوهاتون دست پیدا کنید.

پ ن ۲ : یک عیدی منحصر به فرد از طرف من دارید که توی تعطیلات حتما تقدیمتون می کنم.

همینطوری

شب عید است و احوال زمانه مثل جیب پاره شلوار همکاری

که از فرط بدهکاری

برای صد تومن وام دو سه قسطه

صد و ده پله را بالا و پایین می کند هر روز

حسابی در هم و بر هم شده

یا شاهد الاحوال

حوِّل حالِنا فوری

همینطوری !

شب عید است و من از هفت سین شش سین آن یعنی :

سر بی مو و سرماخوردگی و ساس و سوسک و سفته و سگ دو زدن را روبراه کردم

فقط سرمایه کم دارم

و منظور من از سرمایه البتّه همان پول فراوان است

که پیدا کردنش این روزها

بسیار آسان است !

اگر پول فراوان داشتم

اول

به طور  ضربتی اقدام می کردم

نمی گویم که خود را پاره می کردم

ولاکن

بی گمان فکری برای مردم بیچاره می کردم

« الهی مشکلات خلق را در این شب عیدی خودت حل کن »

و یا مانند بعضی ها

فقط

اقدام کن

یعنی

بگو ، فریاد کن ، بنویس ، سَمبل کن

بجان مادرم خود را کفن کردم

مهم اقدام کردن بود،‌

من کردم

اگر پول فراوان داشتم از هوش می رفتم

پیاده از ونک تا شوش می رفتم

و از شادی یهو پر در می آوردم

دوباره از ونک سر در می آوردم !

اگر پول فراوان داشتم کولاک می کردم

واز شوق زیادی پاچه شلوار خود را چاک می کردم

تمام پول خرد و سکه های کهنه و نو را

که باشد حاصل رنج اضافه کاری ایام تعطیل و

گدایی کردن زیر گذر گاهها و پل ها و چهار راهها

به بازار همین اطراف می بردم

و یا پیش یکی صراف می بردم

تقاضای دلار و مارک می کردم

شورلت یا بی ام و می خریدم شاخ به شاخ ماشین سرمایه داران پارک می کردم !

اگر پول فراوان داشتم جان تو این ایام عیدی هیچ کاری هم نمی کردم

برای عمّه و مادربزرگ و خاله پیرم یکی را تور می کردم

و هر طوری که بود

از زیر سنگ و پشت کوه قاف و از اعماق دریا هم شده

یک روزه شوهر جور می کردم

که وقتی با هزاران شوق روز عید رفتم پیش شان دیگر

نپرسند آن طرف ها چه خبر مادر !

اگر پول فراوان داشتم اخلال می کردم

به جای شاعری کردن

مکانی می خریدم پشت هیچستان

نه تنها دست بلکه پای خود را هم

در آنجا چال می کردم

سپس احساس خود را مخفیانه می فرستادم به آن دنیا

نکیران می زدند و منکران آواز می خواندند

من هم

هیکلم را تاب می دادم

حسابی حال می کردم

خدا قسمت کند

دسته گلی هم یافت می شد آب می دادم !

بماند گرچه هر چه گفته ام طنز است

امّا

طنز هم آنقدر ها البتّه شوخی نیست

که سنگ کلّه گنده هم

اگر چه معنی اش پرتاب کردن نیست

کمی بسیار وحشتناک و قدری بیشتر از آن خطرناک است

بقول عمه مادربزرگم

بیشتر از جیبشان گاهی

دهان شاعران چاک است

القصّه

اگر پول فراوان داشتم کی اینچنین طبع لطیفم بود

چگونه می توانستم بگویم اینچنین شعری

وآن را نیز در جایی بچاپانم

مهمتر از همه اینکه شب عیدی جماعت را بخندانم !

"رحیم رسولی، کتاب من می پرم پس هستم"

لیبروی پاسور!

سلام دوستان

راستش می خواستم بعد از چند روزی که از ارسال پست قبل گذشت و عزیزان نظراتشون را دادند، ادامه پست که همان پاسخ به سوال آخرش باشه را به عنوان پ ن بهش اضافه کنم. ولی بعد فکر کردم که بهتره در یه پست جدید این بخش را ارسال کنم چون با توجه به ویژگی که وبلاگ ها دارند، معمولا بازدیدکنندگان فقط به پست اول توجه می کنند، بنابراین بخش اول این پست ادامه پست قبل هست که اگر اون را مطالعه کردید که فقط همین بخش را مطالعه کنید و اگر هم مطالعه نکردید، پیشنهاد می کنم اول پست قبل را کامل مطالعه کنید و سپس این بخش را مطالعه کنید. (اووف... چقدر مطالعه نوشتم!!!)

قبلش از دوستانی که نظراتشون را فرمودند، خیلی خیلی سپاسگزارم... و اما چرا دیگه از این ارنج استفاده نمیشه و به عبارتی منسوخ شده؟

اگر از والیبالی های قدیمی و یا به عبارتی خوره باشید، حتما میدونید که یه زمانی ارنج 6-6 برای خودش خدایی می کرد، اما بعد از مدتی منسوخ شد.. بعد از اون همین بلا سر ارنج 3-3 اومد... و حالا هم این بلا سر ارنج 2-4 اومده! ولی واقعا چرا؟

چون والیبال دنیا به این رسید که هر پستی باید تخصصی باشه تا بشه بهتر نتیجه گرفت و تنها در اینصورته که هرکسی وظیفه خودش را به درستی میدونه، درک میکنه و در نتیجه روی اون تمرکز می کنه تا بهترین بشه. ضمن اینکه شما همیشه نمی تونید یک تیم 20 تایی بسازین که توش هر 20 بازیکنتون تمام پست ها رو به بهترین نحو ممکن اداره کنن. اما در مورد ارنج 2-4 یک دلیل دیگه هم هست که اختصاص به ستتر داره و همون حرفی که در مورد آشپزها میزنن، به قول معروف که میگن آشپز که دوتا شد... در مورد ستتر هم همینه، مدیر و مغز تیم، یا به عبارت بهتر مادر تیم باید یکی باشه تا بهترین عملکرد را داشته باشه... فرض کنید ستتر تیم قبل از بازی، کلی طرح میریزه، برنامه ریزی میکنه و... ولی یک نفر دیگه همه این ها را خراب می کنه. تازه این در صورتیه که با دو ستتره شدن تیم، یک اسپکر کم نشه، یعنی تیم هم چنان سه اسپایکر جلو داشته باشه.

خوب اینم از این بخش، امیدوارم که این مطلب به دردتون خورده باشه. حالا پیشنهاد می کنم با ادامه پست بنده رو همراهی کنید...


بعد از این همه پست و مطلب و سخن با ستترها، وقت اونه که کمی هم با لیبروهای عزیز صحبت کنم. همانطور که میدونید ستترها اول از همه امیدشون به خداست و بعد به لیبروها! اما در این پست نمی خواهم در مورد نحوه دریافت و یا مکان دریافت توپ و ... صحبت کنم، بلکه می خواهم در مورد پاسوریه لیبرو صحبت کنم. آیا تا به حال به این فکر کردید که ستتر دوم توی زمین کیه؟ مثلا هنگامی که ستتر تیم توپ اول را دریافت کرده، حالا وظیفه کیه که توپ را تبدیل به پاس کنه؟ خیلی وقت ها می گن که سرعتی زن تیم باید این توپ ها را پاس بده و اکثرا هم تیم ها این کار را می کنند، اما من میگم که چقدر خوب میشه اگر این هماهنگی بین ستتر و لیبرو به وجود بیاد تا هر موقع که ستتر توپ اول را دریافت کرد به جای اینکه دریافتش را بده روی تور، توپ را نزدیک لیبرو و خط یک سوم دریافت کنه تا اون توپ را تبدیل به پاس کنه و دلایل این حرفم هم اینه که اولا چون سرعتی زن برای دفاع پریده تا میاد برگرده و ببینه توپ چی شد، تمرکزش را از دست میده و نمیتونه به راحتی پاس بده، ولی برعکس چون خود لیبرو در دریافت شرکت می کنه و میبینه که توپ کجا اسپک زده شد و کجا دریافت شد، خیلی راحت تر می تونه توپ برگشتی را پاس بده و در ثانی به طور قطع پنجه و ساعد لیبرو خیلی دقیقتر از سرعتی زنیه که همیشه در دنده عقب با لیبرو تعویض میشه. به طور مثال آیا تا به حال به بازی های تیم برزیل توجه کردید؟ آیا دیدید که این همگاهنگی چقدر زیبا بین ریکاردو و سرجیو به وجود اومده بود. آیا دقت کردید که سرجیو چگونه این توپ ها را به پاس تبدیل می کنه؟ مطمئنم توی هیچ تیمی برای چنین توپ هایی برنامه ای ندارند، یا لااقل هیچکدوم از تیم هایی که من میشناسم، به جز برزیل. نمیدونم سرجیو از همون اول لیبرو بوده یا نه؟ ولی واقعا تواناییش در پاس دادن در حد یک ستتره. پیشنهاد می کنم کلیپ های زیر را حتما دانلود کنید تا تفاوت بین برنامه داشتن و برنامه نداشتن برای اینگونه توپ ها را بهتر درک کنید.

 (نمیدونم سیستم من مشکل داشت یا سیستم پرشین گیگ، هرکار کردم نتونستم فایل ها را اونجا آپلود کنم. فعلا از لینک های زیر استفاده کنید تا بعدا در پی جی نیز آپلود کنم)

قسمتی از بازی تیم برزیل (با برنامه)

قسمتی از بازی تیم ایتالیا (بی برنامه)

خوب پس لیبروهای عزیز خدمتتون عرض کنم که شما باید علاوه بر تمرینات مخصوص دریافت، تمرینات پاسوری هم داشته باشید   مثلا هنگامی که در حال تمرین هستید از ستتر تیمتون بخواهید که این توپ ها را روی خط یک سوم دریافت کنه که هم شما بتونید راحت تر به توپ برسید و هم اینکه بتونید با پنجه توپ را پاس بدید، چون همونطور که میدونید اگر توی یک سوم توپ را با پنجه پاس بدید و اسپکرتون اسپک بزنه، داور خطا میگیره و پوئن به تیم حریف داده خواهد شد.

امیدوارم که از این پست استفاده کنید و در راه رسیدن به هدف هاتون موفق باشید.

ارنج دو پاسوره

حق چو دید آن نور مطلق در حضور/ آفرید از نور او صد بحر نور
آفرینش را جز او مقصود نیست/ پاک دامن تر زاو موجود نیست
میلاد نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) و امام صادق علیه السلام گرامی باد

---------------------------------------------------------------------------------------------------

اگر پست قبلی را مطالعه کرده باشید گفتیم که باهوشترین فرد توی زمین پاسوره تیمه، حالا فرض کنید این تفکر در زمین دوبرابر بشه، یعنی دوتا پاسور توی زمین باشن، اونوقته که فاتحه دفاع  و آنالیزور تیم حریف خوندس. امروز می خواهم در مورد ارنج دو پاسوره در والیبال بنویسم، این ارنج یکی از انعطاف پذیرترین ارنج ها در والیباله و همونطور که از اسمش پیداست از دو تا پاسور در اون استفاده میشه. خوبی این ارنج اینه که هم تیم های آماتور و هم تیم های حرفه ای می تونند ازش استفاده کنند. مثلا هنگامی که بچه ها تازه شروع به یادگیری والیبال می کنند، یادگیری ارنج، به خصوص نحوه جایگیری ستتر در 3 منطقه عقب زمین براشون سخته و میشه از این ارنج به جای ارنج 1-5 استفاده کرد.

نحوه چینش بازیکن در این ارنج به این صورته که دوتا پاسور قطر هم می ایستند، دوتا بازیکن سرعتی و دوتای قدرتی نیز همینطور. حالا بستگی به نوع ستترها داره، اگر این دو ستتر از دریافت خوبی برخوردار باشن، باید هنگامی که یار جلو هستن در نقش ستتر ظاهر بشن، یعنی پاس بدهند و هنگامی که یار عقب هستن در دریافت شرکت کنند. ولی در صورتی که مهارت بیشتری در اسپک زدن دارند باید هنگامی که یار عقب هستند نقش ستتری را ایفا کنند و پاس بدهند و هنگامی که جز 3 نفر جلو هستند اسپک بزنند. همچنین بستگی به دیگر اسپکرها نیز داره، مثلا اگر اسپکر سرعتی و قدرتی جلو شش دنگ باشن بهتره که هنگامی که ستتر یار جلو هست پاس بده (البته خودشم میتونه به عنوان مهاجم از جای خالی و ... استفاده کنه) ولی اگر اسپکرها توانایی بالایی ندارند، ستتر بهتره هنگامی که یار عقب هست اقدام به پاس کنه و هنگامی که یار جلو هست اسپک بزنه، چون در این صورت در تمامی دنده ها همیشه 3 اسپکر روی تور داریم.


ارنج دو پاسوره

P  = پاسور

Gh = قدرتی زن

S = سرعتی زن

و اما چه مواقعی میشه از این ارنج استفاده کرد:

1)      هنگامی که شما بازیکن پشت خط زن نداشته باشید و یا توانایی استفاده ازش را نداشته باشید می تونید از این ارنج استفاده کنید.

2)      هنگامی که هر دو پاسور از توانایی بالایی در پاس برخوردارند و هیچ جوری نمی تونید از یکیشون در زمین استفاده نکنید.

3)      هنگامی که هر دو پاسور توانایی اسپک زدن هم دارند (و کمبود اسپکر در تیم احساس میشه!!!)

4)      هنگامی که یکی از پاسورها اوایل پاسوریشه و می خواهید از اون هم در زمین استفاده کنید.

5)      ...

حالا به نظر شما با اینکه این ارنج این همه خوبی داره، چرا تیم ها ازش استفاده نمی کنند یا به ندرت ازش بهره می گیرند!؟

تفکر پاسوری

سلام، به وبلاگ حرف های یک (دو ) پاسور خوش آمدید!

همه میدونیم که باهوشترین فرد توی زمین پاسوره تیمه، همچنین کسی که باید بیشترین استفاده را از فکرش بکنه نیز پاسوره. چون مثلا یک اسپکر باید تصمیم بگیره که توپ را محکم اسپک بزنه یا خالش کنه، یا دیگه خیلی بخواد از هوشش استفاده کنه اینه که توپ را به دفاع کنار بزنه تا توپ سر دفاع بشه (بماند که خیلی وقت ها همین یه ذره فکرم ندارن و توپ را محکم می کوبن به دفاع!!!) اما در مقابل، یک پاسور باید اول از همه با توجه به موقعیت تصمیم بگیره که اصلا توپ را پاس بده یا نه! منظورم اینه که شاید موقعیتی که درونشه برای خال انداختن بهتر باشه. بعد از اون که تصمیم گرفت پاس بده باید نوع پاسش را با توجه به موقعیت انتخاب کنه، مثلا دفاع حریف جمع می ایسته پس پاس دوبله مناسب نیست و...، بعد از اون باید با توجه به موقعیت، اسپکرش را انتخاب کنه، حالا این موقعیت، می تونه موقعیت فیزیکی مثل دفاع حریف، موقعیت خودش، موقعیت اسپکر خودی و ... و همچنین موقعیت روانی مثل روحیه اسپکر خودی، دفاع  حریف و ... باشه. خوب، فرض کنید پاسور تصمیم گرفته به سرعتی زن پاس کوتاه جلو بده حالا توپ دریافت می شه و قبل از پاس، پاسور به زمین حریف یه نگاه میندازه و با توجه به موقعیت کلا تصمیمش را عوض می کنه و پاس پشت خط منطقه 2 میده!!! (برای اینکه تعجب نکنید این موقعیت را در نظر بگیرید که توپ دقیقا لبه توره و دفاع منطقه چهار به تصور اینکه پاسور جای خالی میندازه باهاش میپره و پاسور یه پاس بی دفاع میده) (پس دیگه باید متوجه شده باشید که این وسط کی از همه باهوشتره، درسته؟... خوب آموزش امروز تموم شد و نتیجه مورد نظر که همون غرور سرشاره حاصل شد!!)

حالا با همه این توصیفات، یه پاسور را توی زمین می بینی که ای بابا این یارو که هیچ کاری انجام نمیده، فقط به طور گردشی یه پاس میده منطقه 4 یکی سرعتی یکی هم 2 و از نو!!! پس این تفکرش کجاشه!؟ حالا می خوام بگم که آقاجون اگر پاسور شدی باید تفکرتم پاسوری بشه... چطوری؟ بهتون می گم.

برای اینکه تفکرتون پاسوری بشه، تنها یه راه وجود داره، اونم اینه : باید با پاسوری زندگی کنید، یعنی این فایده نداره که مثلا هفته ای 3 جلسه تمرین دارید و نمیدونم چهار پنج ساعت توی تمرین پاس میدید و خلاص، میره تا هفته دیگه. حرف من اینه که توی خیابون، توی اتوبوس، مترو، موقع خواب، توی کلاس درس، توی دستشویی!  و خلاصه هرجا که فکرشو بکنید باید به پاسوری فکر کنید. باید خودتون را در موقعیت های مختلف قرار بدید و براش طرح بریزید، یعنی اینقدر باید از این موقعیت ها توی ذهنتون بسازید که دیگه وقتی توی زمین میرید و توی یکی از اون موقعیت ها قرار گرفتید به طور نا خودآگاه همون کاری را بکنید که توی ذهنتون انجام داده بودید.

مطمئنا توی ذهن، شما هیچ محدودیتی نخواهید داشت و می تونید همه اجزا را به هر نحوی که دوست داشتید بچنید و براشون طرح برزید، مثلا در مورد دریافت، می تونید فرض کنید که لیبرو بهترین دریافت ممکنه را زده، یا فرض کنید که دریافت روی خط یک سومه، یا اصلا دریافت خرابه و شما باید تا بیرون زمین دنبال توپ بدوید و ... حالا نوبت شماست که خودتون را در این موقعیت ها قرار بدید و شروع کنید برای هر کدوم توی ذهنتون پاس بدید، انتخاب با شماست، این تفکر شماست، چه نوع پاسی را انتخاب می کنید؟

Tip of the Day 1

سلام دوستان

اگر با نرم افزارهای مختلف کامپیوتری کار کرده باشید حتما تا حالا با چنین پنجره ای با نام این پست یعنی Tip of the Day در اجرای اولین بار برنامه برخورد کردید. این ویژگی در نرم افزار قراره ترفندها و نکات ریز اما کاربردی درون برنامه را بیان کنه. تفاوت این ویژگی با آموزش یک نرم افزار اینه که اگر این ویژگی را در برنامه فعال کرده باشید نرم افزار به طور اتوماتیک در هر بار اجرای برنامه یک نکته (Tip) را براتون نشون میده تا هم به آموزش نرم افزار پرداخته باشه و هم از آموزش کامل و شاید خسته کننده نرم افزار پیشگیری کنه. مثلا در یکی از این tip ها ممکنه بگه که برای باز کردن یک فایل جدید می تونید به جای استفاده از سربرگ فایل و سپس انتخاب گزینه new  از میانبر Ctrl + N استفاده کنید.(فکر کنم هرکی بار اولش باشه به وبلاگ میاد بگه ای بابا این که وبلاگ کامپیوتریه!!) خوب از این به بعد منم قراره یه همچین کاری بکنم. یعنی قراره هر چند روز یک بار و بین پست های دیگه وبلاگ، یه پست با این نام قرار بدم. این سری از پست ها شامل یک و تنها یک نکته و یاهمونTip در مورد ستتره که خیلی کوچک و مختصره، ولی بینهایت کاربردیه. و اینم بگم که شاید برای بعضی ها خیلی ساده و پیش پا افتاده بیاد و برای برخی دیگر بالعکس... پس این پست ها چندتا خاصیت مفید داره : اول اینکه چون خیلی مختصره پس تاثیرشم بیشتره. دوم اینکه مطمئنا همه حوصله خوندن چند خط مختصر را دارند و نصف و نیمه پست را رها نمی کنند. سوم اینکه اگر شما با این ترفندها آشنا باشید که یک یادآوری براتون میشه و اگر تا حالا بهش فکر نکرده باشید و باهاش آشنا نباشید که دیگه با خودتونه؛ تو خواه زین سخنم پند گیر خواه ملال!!!

در ضمن در این پست ها نباید دنبال آموزش ها، تمرین ها، راهکارها و ... باشید و هدف این tip ها اینه که نکته ای را به شما گوش زد کنه و ذهن شما را درگیر کنه و این وظیفه ی شماست که بهش فکر کنید، براش تمرین بنویسید و در تمرین و زمین ازش استفاده کنید، نتایجش را ببینید و...

خوب حالا بریم سراغ  Tip امروز:

 

یکی از بهترین راه های جاگذاشتن دفاع حریف، استفاده از حرکت فریبنده بدنه.

 

(اگر منظورم را متوجه نشدید، پیشنهاد می کنم یه نگاهی به کلیپ زیر بندازین _ حجم کلیپ : یک مگابایت)

مشاهده کلیپ

(برای ذخیره کلیپ بر روی لینک کلیک راست کنید و گزینه ...Save Target As را انتخاب کنید)

با توپ های ردی چه کنیم؟

با عرض سلام خدمت همه دوستان

احتمالا تا حالا براتون اتفاق افتاده که لیبرو یا دریافت کننده عقب زمین توپ را بگونه ای دریافت کنه که توپ از روی تور عبور کنه، منظورم توپ هایی است که با ارتفاع 60 – 70 سانتی بالای تور در حال عبوره و شما می تونید به هر نحوی دستتون را به توپ برسونید. در اینجا کاری با توپ های با ارتفاع زیاد ندارم که در نتیجش شما باید آرایش دفاعی بگیرین و خودتون را برای یک حمله جانانه حریف آماده کنید. خوب شما در اینجور مواقع چه کاری انجام می دهید و اصولا از چه پاس یا تکنیکی استفاده می کنید؟

من چندتا از روش ها و تکنیک های مرسوم بین ستترها را آماده کردم که می تونید بر اساس موقعیت و تصمیمتون یکی از این ها را انتخاب و ازش استفاده کنید.

اولین تکنیک برای ستترهای بلند قده، یعنی خیلی بلند قد و بالای 2 متر. این ستترها اصولا مشکلی با اینجور توپ ها نخواهند داشت و به راحتی می تونند اینگونه دریافت ها را با توجه به موقعیت و بنا به سلیقه تبدیل به پاس کنند. دلیلشم فکر کنم کاملا مشخص باشه دیگه و نیازی به توضیح نداره. به طور مثال میشه به ستتر تیم امریکا یعنی lloy ball اشاره کرد، ایشون از قد 203 سانتی برخورداره و در اکثر موارد اینگونه دریافت ها را به راحتی به پاس تبدیل می کنه.

دومین تکنیک استفاده از دو دست هست ولی به اینصورت که بایستی کمی قوس به کمرتون بدید و تا حدودی زاویه بدنتون را پشت به تور کنید تا به تور برخورد نکنید. این روش در صورتی که ارتفاع توپ زیاد نباشه کاربرد داره.  Grankin Sergey ستتر روسیه از این روش زیاد استفاده می کنه و معمولا سعی میکنه به هر نحوی شده با دو دست توپ دریافتی را به پاس تبدیل کنه.

 

سومین روش و یکی از پر کاربردترین روش ها، استفاده از پاس تک دسته. چون در دریافت های رد به سختی میشه با دوتا دست توپ را به پاس تبدیل کرد و و گاهی هیچ راهی برای پاس دودست وجود نداره، برخی از ستترها از این روش استفاده می کنند. به اینگونه که با یک پرش بلند، دست راست و تکیه گاه را بالا میارند و با یک ضربه (بسته به نوع پاس) پاس مورد نظرشون را می دهند. البته باید به این نکته هم اشاره کنم که این گونه پاس نیاز به تمرین بسیاری داره و اگر در آرشیو نگاهی بندازین می تونید آموزش استاد در این زمینه را پیدا کنید. شاید یکی از بهترین پاس ها در این موقعیت استفاده از پاس کوتاه باشه، چون دفاع حریف در اکثر موارد با شما خواهد پرید و در صورت پاس دادن به سرعتی، یک پاس بی دفاع جانانه را ساخته اید. معمولا ستترهای بزرگ به راحتی توانایی استفاده از این نوع پاس را دارند ولی یکی از مثال ها بارز در این مورد ستتر تیم ایتالیا یعنی Vermiglio هست.اگر بازی های این ستتر را دیده باشید حتما متوجه شدید که ایشون تخصص فوق العاده ای در پاس تک دست به منطقه دو داره.

(هر کاری کردم نتونستم کلیپ فلش را در همین صفحه آپلود کنم، بخاطر همین برای مشاهده بر روی لینک زیر کلیک کنید)

مشاهده کلیپ اجرای روش سه توسط Valerio Vermiglio

چهارمین روش را میشه بیشتر به عنوان یه حقه در نظر گرفت تا یک روش. در این روش (حقه)، شما برای پاس دادن می پرید و دو دستتون هم بالا میارید و تا آخرین لحظه اظهار به پاس دادن می کنید ولی در آخرین لحظه دستتون را می کشید و توپ وارد زمین حریف میشه و معملومه دیگه، تبدیل به یه پوئن شیرین میشه. فقط در مورد این حقه باید به چندتا نکته حواستون جمع باشه. یکی این که حواستون باشه که دفاع مقابلتون (سرعتی زن حریف) با شما نپریده باشه، چون در این صورت توپ دفاع شده و در زمین شما می خوابه. دومین نکته این که مطمئن شوید که ردی توپ بگونه ای هست که از تور قطعا رد بشه، در غیر اینصورت یک پوئن مفت به تیم حریف خواهید داد، بماند که روحیتون چقدر ضعیف خواهد شد. این روش هم چند وقتی که خیلی در بین ستترها رایج شده و اکثرا ازش استفاده می کنند. و اما نمونه بارز این روش ریکاردو ستتر برزیل بود که واقعا تبحر خاصی در استفاده از این حقه داشت.

مشاهده کلیپ اجرای روش چهار توسط Ricardo Garcia

پنجمین راه استفاده از جای خالیه. در اینگونه دریافت ها چون معمولا سرعت توپ زیاده و توپ در حال عبور از روی تور هست به راحتی میشه ازش به عنوان یک جای خالی استفاده کرد. در بسیاری موارد که سرعتی زن حریف باهاتون نخواهد پرید و در صورتی هم که سرعتی زن پرید با یک تغییر جهت توپ می تونید توپ را در منطقه یک سوم حریف چه در منطقه دو و چه در چهار بخوابونید. چون خیلی از ستترها از این روش استفاده می کنند، شخص خاصی هم مثال نمی زنم.

آخرین روش و روش ششم، در صورتی که نتونستید هیچکدوم از روش های بالا را استفاده کنید می تونید در هنگامی که یار جلو هستید رو به تور شوید و در صورتی که سرعتی زن حریف پریده باشه اقدام به دفاع کردن کنید و در غیر اینصورت توپ را با دو دست در زمین حریف وارد کنید.

مشاهده کلیپ اجرای روش شش توسط Andrey Zhekov

حرف های یک پاسور...چرا و چگونه؟

{تشویق جمعیت...}

اهم...اهم...

با تشکر از استاد گرامی

و با عرض سلام خدمت تمامی سروران گرامی

راستش می خواستم با یک آپ فنی در خدمتتون باشم ولی دیدم که این اولین دیدار من با شما عزیرانه و من هیچ آشنایی باهاتون ندارم، برای همین تصمیم گرفتم با عنوان یک سوال سبب آشنایی بیشتر خودم باشما شوم. میدونم که اسم وبلاگ استاد را همگی به خوبی بلد هستید..."حرف های یک پاسور" درسته؟

{جمعیت یک صدا : بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله}

احسنت. حالا سوال من اینه که واقعا استاد چرا این وبلاگ را راه اندازی کردند و اصلا هدف و انگیزشون از این کار چی بوده؟ شاید بعضی از شماها بگید خوب معلومه چون توی اینترنت، وبلاگی در رابطه با ستتر نبود، می خواستن آموزش هایی در رابطه با پاسوری  در والیبال بدهند. درست، اما آیا فقط همین بوده ؟ حالا اگر فرض را بر این بگیریم، شما اصلا چقدر با آموزش از طریق وب موافق هستید؟ آیا فکر نمی کنید یک استاد حتما باید در کنار شاگردش باشه تا بتونه ارتباط فیزیکی باهاش داشته باشه؟ و پیشرفت ها و پسرفت های اون را از نزدیک مشاهده کنه؟ و فکر می کنید ایشون چقدر در این زمینه موفق بودند؟

شاید برخی دیگر از شما عزیزان بگید که ایشون با راه اندازی این وبلاگ می خواستن نقش یک ستتر را در یک تیم بیان کنند، بگن که بابا والیبال فقط اسپک نیست بلکه باید شخصی در تیم باشه که دریافت کنه، شخصی باشه که مناسبترین پاس ها را به اسپکر بده و در آخرسر اسپکر، اسپکش را بزنه، ولی متاسفانه هیچ موقع نقش یک ستتر در یک تیم به درستی بیان نشده... حالا به نظر شما استاد چقدر تونستن ستتر را به معنای واقعی کلمه معرفی کنند؟ و شما قبل از خواندن مطالب ایشون چه دیدگاهی نسبت به یک ستتر داشتید و در حال حاظر چه دیدگاهی دارید؟

من برای بیان تک تک این حرف ها و سوالات دلیل دارم و چون قراره چند ماهی به جای استاد در خدمت شما عزیزان باشم، دوست دارم بدونم چقدر از آموزش های ایشون استفاده کردید و چه مقدار تاثیر گذار بوده و شیوه آموزش ایشون را چقدر می پسندید؟از طرف دیگه دوست دارم بفرمایید با گذشت این یک سال و خورده ای از ارسال پست توسط استاد و با توجه به اسم وبلاگ، به نظرتون حرف های ایشون به طور کلی چی بوده و چقدر تونستن حرف های یک پاسور را بیان کنند؟

خوب فکر کنم برای این جلسه کافی باشه، دیگه دارم خیلی پرحرفی می کنم... درخواستم از شما اینه که دیدگاه هاتون و نظراتتون را به طور کامل و دقیق واسم بنویسید تا انشاالله بتونیم حاکثر بهره را از با هم بودن ببریم و همچنین باعث رو سفید شدن بنده در حضور استاد بزرگورار شوید.

{جمعیت به فکر فرو روفته و فراموش می کنند که جناب ریکاردینهو (به اختصار : ریکاردو) را تشویق کنند!!!}

چرا مار مسافرت نمی ره ؟!

اهم ... اهم ... !

فوت ... یک ، دو ، سه ... فوت ... یک ، دو ، سه ... صدا میاد ( میاد ... میاد ... یاد ... یاد ... یا ... ) ؟!

آقا لطفا اکو رو کم کن ( کن ... کن ... کن ... ن ... ن ... ) !

یک ... دو ... پنج ... ! خوبه ممنونم .

سلام دوستان ! از همتون ممنونم که امشب این جا جمع شدید تا نطق بنده رو بشنوید و صد البته ازش بهره ببرید .

[صدای تشویق جمعیت]

خواهش می کنم ... خواهش می کنم ... ! اجازه بدید حرفام رو ادامه بدم .

همون طور که می دونید هر کاری انگیزه ای می خواد . مثلا شخص بنده وقتی اولین بار این وب رو زدم . کلی برای خودم خوشحال بودم . احساس می کردم همه چیز قشنگ پیش خواهد رفت و خلاصه این که همه ی اتفاقات خوب به زودی رخ می ده . البته باید اعتراف کنم که اولش یه کم برای خودم هم رویایی بود و اصلا حتی فکر یک مخاطب رو هم نمی کردم ! اما گذر زمان هم فکر من رو اصلاح کرد و هم این که مخاطب ها رو زیاد تر .

خلاصه این که جونم براتون بگه ، من هدفم تربیت ستترهای متفاوت و نگاه جدید به والیبال بود که به لطف خدا تا اون جایی که بنده دیدم به این هدف شومم تا حدود 50 درصد ( که انصافا آمار خیلی خوبیه ) نایل شدم .

[صدای سوت و کف جمعیت ، به همراه داد و فریاد عده ای اوباش !!!]

خواهش می کنم ... خواهش می کنم ... اجازه بدید بنده ادامه ی صحبتم رو بکنم . اگر آقایون نمی خوان نظم جلسه رو رعایت کنن ، لطفا مامورین امنیت با یک تی پا (!) بندازنشون بیرون که خیال همه راحت بشه .

[یک نفر از انتها : خودت برو بیرون یارو !]

نظر لطف شماست دوست عزیز ، اما فکر می کنم این جلسه ، به خاطر بنده تشکیل شده . خوب حالا اگر من نباشم ، جلسه رو به خاطر چه کسی تشکیل بدیم که شما توش شلوغ کاری کنین ؟! نتیجه ی اخلاقی : بشین سر جات بچه جان !

[می نشیند !]

خوب عرض می کردم .

[جمعیت حاضر در سالن : می فرمودید !]

اااا ... جدا ؟! بله می فرمودم . خلاصه این که هر کاری انگیزه می خواد . الان شما از یک معتاد بپرسید ، آقا انگیزه ی شما از این کار چی بود ؟! چی جواب می ده ؟!

خوب همش که بنده نباید جواب بدم ، کمی فکر کنید ... اصلا جواب نمی دم ! خلاص !

خلاصه این که وقتی انگیزه رو به افول بره ، و هم چنین مشغله ی کاری به شما فشار بیاره ، طی یک عمل بزکِش ( اصطلاح نامفهوم کشتی !) ، شما رو از سریر عرصه ی حرفه ای به ریز می کشن و خلاصه سرتون رو درد نیارم ، بلایی سرتون میاد خفن !

بنده از اون جایی که به اندازه ی سن پدر بزرگ گران مایه ی شما تجربه دارم (!) ، و سرد گرم روزگار رو چشیدم ، و زوایا و خفایای همه چیز رو مشاهده کردم ، در نتیجه این حالت شوم رو هم تجربه نموده ام . یعنی این که به واقع بد دردیه ! حالا اون هایی که فهمیدن من تا این جا چی گفتم ، سوت بزنن ...

[سکوت مطلق !]

خوب خسته نباشید ! باباجان حرفم سر اینه : برای هر کاری انگیزه لازمه ، وقتی هم که انگیزه از بین بره ، انگار یک دیوار حایل ( از نوع غزه ) بین شما و مشکلات از بین رفته . پس آدم در برابر سختی ها تحملش از بین میره و دیگه نمی تونه برای یک مدت ادامه بده ! حالا سوت بزنید ...

[صدای سوت]

خوبه بابا ، خوبه ، کر شدم ! خوب حالا حکایت سر اینه من انگیزم رو برای ادامه ی وب از دست دادم . یعنی بی حوصله کار می کنم . با علاقه نمی نویسم . شاید خیلی هاتون این مطلب رو در بازگشت دوباره ی من احساس کردید ؟! یه تعمیم قانون نیوتون هست که می گه :

هر آمدنی را بازگشتیست ، در خلاف جهت آمدن و هم راستای جهت آمدن . 

ببینید ، چند وقت پیش فهمیدم که حتی استیو جابز هم از سمت مدیر عاملی اپل مرخصی استعلاجی گرفته ، که پیش بینی می شه آخر کار باشه ! حتی مرحوم (!) بیل گیتس هم با اون همه دک و پز رفت پی کارش و کشتی در گل نشسته ی شرکتش رو تنها گذاشت ! خلاصه این که این شتریه که در خونه ی هر کسی می خوابه !

منم نیاز به استراحت دارم . حتی برای کوتاه ترین مدت ممکن هم که شده نیاز دارم . به عنوان پیش فرض رو شش ماه پیشنهاد می کنم . سعیم رو هم بر این مبنا می ذارم که دیگه برگشتی در کار نباشه ، اما قول نمی دم . که دوباره بگید چقدر بد قولی و چرا برگشتی و ... هااااا ! البته با توجه به وابستگی بنده و این وب ، قاعدتا به دو ماه نکشیده بر می گردم !!! چه طوره هان ؟!

[هووووووو !]

بی ادب ها ! خلاصه این که در این مدت حدودا شش ماهه ای که بنده نیستم و تقریبا اواسط تابستون بر خواهم گشت شما چند راه برای ارتباط با بنده دارید ( چی می گه ؟! چه از خود راضی ! ) :

1. ایمیل بنده به آدرس : ME.SETTER@yahoo.com

2. آیدی یاهوی بنده : که باز هم همونه ! ME.SETTER

3 . هیچی !

خلاصه این که هر کاری داشتید ، از قبیل پرسش های فنی ، سوالات شخصی ، روش تربیت ستتر (!) ، نان خشک ، دمپایی پاره ، پلاستیک پاره ... ، بنده در خدمتم . در هر ساعتی از شبان روز که باشه ( کیه که جواب بده !) .

اما در نبود بنده یکی از بهترین دوستانم ، سروران عزیزم ، همکاران گرامیم ، یکی از کسانی که جدا به آشنایی با ایشون تفاخر می کنم قراره که وب رو آپ کنن . به درخواست خود ایشون ، با نام مستعار Ricardinho آپ خواهند کرد . اگر بفهمم در نبود من ایشون رو تحویل نگرفتین ، خودتون می دونین هااا ! گفته باشم ! حالا به دور از شوخی از شما خواهش می کنم من رو در برابر این سرور عزیزم سر بلند کنید . ایشون اگر در معلومات از بنده پیش نباشند ، بی شک کم تر نیستن .

نتیجه ی اخلاقی : لطفا از گذاشتن کامنت در وب برای من جدا خود داری کنید و هر وقت که کاری با بنده داشتید از طریق همین میل و آی دی یاهو لطفتون رو بیان بفرمایید . در غیر این صورت کامنت هاتون رو یک نفر دیگه می خونه !!!

[جمعیت خوشحال : یعنی شرت برای یه مدت کم می شه ؟!]

نه خیییییر ! بنده در این مدت فقط وبم رو آپ نمی کنم ! اون هایی که با کار وبلاگ نویسی آشنایی دارن می دونن که وب نویسی خیلی وقت گیره . متاسفانه من انگیزه اش رو برای یک مدتی ( به دلایل کاملا شخصی ) از دست دادم ، بنابر این عوامل خارجی هم مزید بر علت شده که وقتش رو پیدا نکنم . اما این به این معنا نیست که اصلا نمیام . اتفاقا سعی می کنم تا جایی ممکن ( شاید هر روز ) به وب دوستان و سروران عزیز سر بزنم و خلاصه از خجالت همتون در میام .

[آه حسرت بار جمعیت !]

دیگه چی مونده که بگم ؟! آهان ! لطفا در مورد بنده و دوست عزیزم جناب ریکاردینهو سوال نفرمایید . قبلا هزینه ی سوالات شما پرداخت شده و من یقین دارم که ایشون به این مسائل جواب نمی دن ( رو دست خوردین ، نانای ، نای ، نانا ، نای نای ، نانای نای نای نای ! ) .

[برو عمو کی می خواد در مورد تو بدونه !]

چه عرض کنم ؟!

در آخر جا داره یک نکته رو بگم :

می خواستم دوباره تمام پست ها رو پاک کنم و یک وب جدید تشکیل بدم . اما دلم نیومد . راستش علاقه ی خاصی به تازه کردن همه چیز دارم ! کاشکی زندگی هم یک دکمه ی اف 5 داشت ، همه چیز ریفرش می شد ! اما نداره دیگه ... .

جا داره از تمام دوستانی که در این مدت بنده رو شرمنده کردن و با نظرات گرمشون از من پذیرایی کردن تشکر کنم . جدا خوشحال می شدم وقتی لطف شما رو می دیدم . امیدوارم که این لطف به این دوست عزیزم هم مستدام باشه .

بازم تاکید می کنم اگر کاری بود راه های ارتباطی ایمیل و یاهو آی دی هست . فراموش نکنید ها ! دوباره نیاید بگید نمی دونم چرا جواب نمی دی ، چرا فلان ، چرا بهمان !

قبل از پایان یه چیز دیگه هم بگم . بالاخره فهمیدین چرا مار مسافرت نمی ره ؟ ...

باباجان چون دست نداره بای بای کنه ! ها ها ... ها ها ... ها ها ...

[نمک به تو می گن ، تکراری بود !]

خوب دیگه سخن رانی خیلی خوبی بود . تا شما از خودتون پذیرایی می کنید ، جناب ریکاردینهو برای بیان فرمایشاتشون روی صحنه تشریف میارن . تشویق بفرمایید . ریکاردینهو جان در خدمتیم ...

بنده خداحافظی می کنم .

[تشویق جمعیت (جلاالخالق ! چه عجب !)]

راستی ... راستی ... اگر بدی دیدین حلال کنیدها ... !

[اه برو دیگه !]

پ.ن : انصافا حال کردین خداحافظی شاد رو ؟!

Eemi Tervaportti

سلام دوستان .

ببخشید که در این مدت منتظرتون گذاشتم و توفیق پیدا نکردم که در خدمت باشم .

قول داده بودم در مورد امی ترواپورتی آپ کنم . که حالا به قولم عمل می کنم :

اولین بار سر بازی فنلاند و مصر دیدمش ، توی لیگ جهانی . 20 سالش بیشتر نبود ! 20 سال برای یک ستتر در این سطح خیلی سن کمیه . اونم جانشین شدن برای ستتری که مدت ها در تیم فنلاند یکه تازی می کرده .

کمی برام عجیب بود . توی بازیش که دقیق شدم ، دیدم این بچه داره کار هایی می کنه که از خیلی هاش می شه یک الگو برای ستتر در آورد . اما هیچ چیز توجه من رو به اندازه ی استیل ناب پاس کوتاهش ، به خود جلب نکرد . از روی خط یک سوم می تونست پاس کوتاه ، اون هم در حالت پشت به تور بده !!!

شاید خیلی کم چنین استعداد هایی توی دنیا پیدا بشن . شاید امی استعدادی باشه که هیچ وقت قدر واقعیش رو نشناسن . شاید بلایی که سر مهدوی اومد یک روز هم سر این بیاد . اما برای من این چیز ها مهم نیست ... حرف من چیز دیگه ایه :

" آفرین به اون مربی ای که چنین ریسکی رو می پذیره ! این مربی والیبال رو فهمیده ! "

موفق باشید .

سرخی

سلام ای شور انگیز ترین شبنم سرخ . سلام ای بهانه ی گریه های سر به دیوار . سلام ای تابناک متلألئ شده .  سلام ای جامه ی از خون رنگ شده . سلام ای تپش های زیر خاک مدفون شده . سلام ای زیبای سرخ تاریخ تاریک و روشن . سلام ای رگ بریده بر نیزار بی نی . سلام ای سلاله ی پاک نبی ...

خورشید ، در حجاب و زمین غرق ماتم است

آتش به زیر آب و هوا پر ز شبنم است

آهی مکش که زیر و زبر گردد این زمان

لعن لبت نگین سلیمان و خاتم است

Combination As Fake & Fake For Combination

سلام دوستان .

خوب با توجه به این که از این دو پس آخر کمال سوء استفاده رو فرمودید ، به طوری که بنده به طور تمام و کمال انگشت تعجب به دهان تحیر گزیدم و باور نمی کردم بشه از یک پست ساده تا این حد استفاده های بهینه کرد ، تصمیم گرفتم در این پست وقتم رو به نکات فنی اختصاص بدم بلکه استعداد های بیشتری در به انحراف کشیدن بحث شکوفا بشه !

اما قبل از ادامه ی کار جا داره موفقیت غیور مردان فوتبالیست ایرانی رو در به افتضاح کشیدن دوباره ی این رشته ی شریف ورزشی تبریک عرض کنم و به مسئولین محترم ( از جمله جناب سعید لو ) عرض کنم که : " بد بختانه ژیگول بودن هم به درد این عزیزان نخورد ! " . در واقع کار این برادران از ژیگول بودن گذشته و جدا کم تر نظیری در کل دنیا برای این سطح از بازی می شه پیدا کرد که تا این حد پول بگیرن و و ژیگول باشن ! در ورزش امروز ، یک بازی کن به هر میزانی که خوب باشه پول می گیره ، اما خوشبختانه در ورزش ایران به هر میزانی که مزخرف باشه پول می گیره !!!! در کل جا داره به تمام سروران عزیز تبریک عرض کنم ( چنان چه یکی از سروران در پست های قبلی این مطلب رو فرموده بودند ! ) !

اما می خوام براتون امروز در مورد یک مسئله ی جدید صحبت کنم . شاید برای بعضی ها تکراری باشه اما فکر می کنم مطلب جالبی بشه .

در والیبال امروز دیگه حرکات ترکیبی چندان جایگاهی نداره . واقعا در هر 100 تا حرکت ترکیبی ای که انجام می شه فقط 3 تاش موفقیت آمیز انجام میشه (البته بحث امروز چندان مربوط به پایپ نیست ) . چرا ؟ نه خداییش چرا ؟! دلیلش واضحه . ببینید در والیبال امروز دفاع تا جایی که بتونه جمع می ایسته . به خاطر همین هر چی شما جمع تر بازی کنین راحت تر دفاع می شین . و حرکات ترکیبی معمولا به صورت جمع انجام می شه و تشخیصش برای دفاع حریف چندان سخت نیست .

اما باید از یه جهت دیگه هم این مسئله رو بررسی کنیم . هر چی یک ستتر بازی رو بیشتر باز کنه ، راحت تر مهاجم حقیقیش تشخیص داده می شه . چون با عبور توپ از بالای سر یک بازی کن عملا اون فرد از مدار حمله کنار گذاشته می شه . از طرف دیگه هم هر چقدر توپ فاصله ی بیشتری رو طی کنه احتمال دفاع شدنش بیشتر و بیشتر می شه .

خوب که چی ؟! بابا جان من این همه حرف زدم که شما دیگه خودتون تا آخر خط رو برین ! عجب گیری کردم ها ! با این IQ چطور ستتر شدین فقط خدا می دونه !

خوب تا این جا به دو نتیجه ی خیلی مهم رسیدیم :

1. نباید بازی رو خیلی باز کرد .

2. بازی جمع ( مثل انواع ترکیبی ) به راحتی دفاع می شه .

پس راه حل چیه ؟!

امشب می خوام یه تعریف جدید از کار ترکیبی ارائه کنم ، که اگر یه جو سوات (!) انگلیسی داشته باشین می فهمین که اون بالا چی نوشته شده . چی ؟! ندارین ؟!

" ترکیبی به عنوان فریب و فریب برای ترکیبی ! "

می خوام براتون از یک روش جدید استفاده از ترکیبی بنویسم . روشی که تا به حال یا به کار برده نشده یا اگر استفاده شده این قدر کم بوده که می شه ازش چشم پوشی کرد .

تا به حال هر وقت کسی از ترکیبی استفاده کرده ، همیشه ترکیبی هم هدفش بوده . یعنی اگر یک ستتری بازی کن هاش رو به صورت بریده یک روی سر استفاده کرد ، بعد پاس کنده تیز داد ، تمام سالن در حد مرگ تمسخرش می کنن ! به خصوص اگر دفاع بشه ! شخصا اگر جای ستتر بودم و این کارم جواب می داد بر می گشتم به کل سالن می خندیدم ... باشد که دیگر کسی را تمسخر نکنند ! اما چون چنین ستتر افسانه ای وجود خارجی نداره ( یا حد اقل بنده تا به حال توفیق آشنایی با این شیء عجاب رو نداشتم ) چنین اتفاقی نخواهد افتاد .

حالا من می گم بیایم یه کمی با والیبال شوخی کنیم . چه طوره ؟ بیایم و از حرکات ترکیبی به عنوان فریب استفاده کنیم . یعنی مهاجم حقیقی هیچ کدوم از بازی کن هایی که در عمل ترکیبی شرکت می کنن ، نباشن . به عبارت اصحح و ادق : " بریده ، یک روی سر بکشیم ، پاس پشت خط منطقه ی 2 بدیم ! " . اما این بار یک نکته ی مهم رو باید رعایت کرد : " باید از بازی کن هاتون بخواین خیلی خیلی تابلو حرکت کنن . "

ببینید تمام نکته این جاست ، دوبله هدف نیست ، مهاجم حقیقی کس دیگریه .

از اون جایی که حوصله ندارم ، این مطلب رو خیلی توضیح نمی دم ، اگر خوشتون اومد بفرمایید نکات دقیق ترش رو بگم .

اما مطلب بعدی دقیقا عکس مورد بالاست . یعنی استفاده از فریب در حرکات ترکیبی . چطوری ؟

در زیر چند تا مورد خیلی مهم رو به عرض می رسونم که فکر می کنم کافی باشه :

1. دیر حرکت کردن :

ببینید اگر می خواید حرکات ترکیبی تون جواب بده ، در والیبال امروز باید تا جایی که می تونین زمان رو زیاد کنین ، دقیقا بر خلاف پاس بلند ! هر چقدر این فاصله ی زمانی بیشتر باشه دفاع کمتر شک می کنه و احساس می کنه که شما یک پاس اشتباه دادید . در واقع باید از این فاصله ی زمانی به عنوان یک فریب استفاده کنین تا دفاع احساس کنه شما در پاستون نا هماهنگ عمل کردین .

2. باز ، یک روی سر :

حتما و حتما بخواید که دریافت وسط یک سوم باشه ، و همون طور که در مورد 1 اشاره کردم ، از بلند زن بخواید که تا حد امکان دیر حرکت کنه . شما با دادن پاس یک متر اون هم در فاصله ای بین خودتون و سرعتی زن ، باعث می شین که دفاع حریف فکر کنه یک عدم هماهنگی بین شما و کوتاه زن به وجود اومده ! از طرف دیگه چون سرعتی زن باز حرکت کرده نه بریده ، میدان دید دفاع روی بازی کن کوتاه زن ثابت می مونه و اون بلندزن ناقلا رو نمی بینه که از اون پشت یواشکی داره خودش رو به توپ می رسونه !

3. ترکیبی به عنوان فریب :

این مورد خیلی قاتی پاتی میشه اما مجبورم که بگم . هیچ وقت نذارید دفاع حریف یک الگوی ثابت از شما پیدا کنه . هر وقت احساس کردید دفاع روی یک مورد تمرکز کرده سریعا اون حالت رو عوض کنین . مثلا در اوایل بازی از موردی که اول پست بهش اشاره شد استفاده کنین ( یعنی ترکیبی به عنوان فریب ) . بعد از این که چند بار این کار رو کردید و احساس کردید دفاع کم کم داره به هوش میاد (!) ، سریعا از ترکیبی به عنوان حرکت اصلی استفاده کنین ( دقیقا برعکس حالت قبل !) . با این کار دفاع گیج خواهد شد .

توی همین جا یک نکته ی دیگه رو اشاره کنم : این موردی که الان بهش اشاره کردم درباره ی پاس های دیگه هم کاربرد داره . مثلا این که اول بازی 10 تا پشت سر هم کوتاه بدید ! بعد یک دفعه 5 تا کوتاه ندید و ... . این مدل کار ها باعث می شه که دفاع بعد از یک مدتی به یک حالت روحی ای دچار بشه که من بهش می گم " حالت بدون تحلیل ! " . وقتی دفاع به این شرایط برسه دیگه هیچ تحلیل از حرکات شما نداره . و کاملا گیج می شه . اون وقت تمام کار هاش رو غریزی انجام می ده .

غریزی شدن حرکات دفاع یک ضرر داره و یک سود . ضررش همون چیزیه که قبلا هم بهش اشاره کرده بودم . دیگه شما تاثیر چندانی در جا گذاشتن دفاع ندارید . بلکه جا موندن یا نموندن یک حالت شانسی پیدا می کنه . اما سود این کار تاثیرات روانی شماست . در این شرایط دفاع واقعا از لحاظ فکری به هم می ریزه . دقت کنید که دفاعی که مجبور شده به صورت غریزی عمل کنه ، زمین تا زیر زمین با دفاعی که کلا کارش اینه فرق داره !!!

4. پرش طولی و حرکات بدن :

بدون شرح !!! نه تو رو خدا اینم توضیح بدم ؟!

خوب دوستان این بحث هم به پایان رسید .

امیدوارم که لااقل ترجمه ی فارسی متن عنوان رو یاد گرفته باشید !!!

موفق باشید .

پ.ن : اولین بار بود که در وب من چند نفر در کامنت ها با هم جدل می کردن ! نمی دونم چی بگم ؟! اما خدا این قدر به من زبون داده که از خودم دفاع کنم ( منطقه ی 4 ) و با توجه به درایتی که از خودم سراغ دارم ، لابد نیازی ندیدم که جواب بدم ( بنده اصلا دچار بیماری خود عاشقی مفرط نیستم !!! ) !

از تمام بزرگوارانی که لطف کردن و با بزرگواریشون از بنده حمایت کردن ممنونم ، اما نیازی به این کار نبود ... !

بنده همین جا از بانوی مکرم و معظم ، سرکار خانم زهرا عذر خواهی می کنم اگر جسارتی به ایشان روا داشتم یا داشته شد .

اما یک سوال از تمام دوستان ( نه فقط سرکار خانم زهرا ، چون بعضی ها یک چیز هایی نوشته بودن که کم مونده بود شاخ های بنده ... ) : بنده در نهایت نفهمیدم به چه کسی توهین کردم ؟! اگر اسم انتقاد توهینه ، بله صد البته بنده توهین کردم ! و شک نکنید که باز هم خواهم کرد ! اما اگر تعریف توهین چیز دیگه ای هست ، دوست دارم به صورت مستند بفرمایید . و البته در این راه ( یافتن توهین به صورت مستند ) موفق باشید !!!

هر چه می خواهد دل تنگت ... و از این مزخرفات !!!

سلام خدمت دوستان و سروران گرامی .

از اون جایی که از مبحث اصلی پست قبلی چه استقبال های شایان توجهی که نشد ! و از اون جایی که بحث فرعی پست ( که همانا بازی سایپا - داماش بود ) اصلا مورد توجه دوستان قرار نگرفت ! و با توجه به این که بنده وقت چندانی برای یک آپ بسیار فنی ندارم . و نظر به این که در پست بعدی مطلبی خواهم گذاشت که خودتون متوجه خواهید شد ...

تصمیم گرفتم این پست رو به شما اختصاص بدم . یعنی چی ؟!

یعنی این که از هر چیزی ، هر صحبتی ، هر حرفی که دارید بزنید .

از تعداد تار های سفید موی سر منجی چند تاست گرفته ، تا تعداد امتیاز هایی که ریکاردو توی زمین بوده ، تا تعداد پرندگان مهاجری که سالانه به تالاب بندر انزلی تشریف فرما می شن تا ... .

بنده هم اگر جواب سوالی رو بلد بودم در خدمت خواهم بود ، اگر هم که بلد نبودم انشاالله باقی دوستان جواب خواهند داد .

اما بیشتر هدف از این پست دو چیز بود :

۱. تا جایی که می تونید به من گیر بدید و انتقاد کنید .

۲. اگر فکر می کنید سوالی در ذهنتون هست که تا به حال جواب داده نشده مطرح بفرمایید .

خوب دوستان ، تا حالا این همه من حرف زدم شما گوش دادید ، یک بار هم شما بفرمایید بنده گوش بدم .

موفق باشید .

پ.ن : در پست های قبلی ، جز یک مورد نظرات تمام سروران گرامی جواب داده شد .

فقط حرفه ای ها بخوانند ! (1)

سروران گرامی ، دوستان محترم ، سلام .

خوب چه خبرا‌ ؟! می بینم که سایپا جان باختن و داماش جان با هدایت جناب آقای معدنی بردن ! به به !

عرض شود خدمت عزیزان که بنده دو چیز رو در این بازی دیدم که تا به حال در عمرم ندیده بودم . دو چیزی که جدا برام عجیب و جالب بود :

۱. مهدوی : من تا به حال در طول عمرم مهدوی رو این طور ندیده بودم ! از وقتی که نوجوانان بازی می کرد تا همین اواخر . جدا بی نظیر بود و من امروز برای اولین بار فهمیدم که مهدوی یک ستتره ! تا حالا حتی به عنوان ستتر هم قبولش نداشتم اما امروز فهمیدم که خدا چیز هایی به مهدوی داده که اگر فقط یکیش رو به معروف داده بود ، معروف صد برابر چیزی می شد که در بهترین روز هاش بود ! و واقعا حسرت خوردم . مهدوی استعدادی بود که تلف شد ... حیف . چه فایده که در موردش بنویسم ؟! فقط در همین حد بدونین که اگر امروز فقط جای مهدوی و معروف رو عوض می کردن ، بازی تا نصف شب ادامه پیدا می کرد !!! یعنی مهدوی با اون مهره ها نمی تونست نتیجه بگیره و معروف با اینا ! و این ظلمی بود که توی تیم ملی و به مهدوی شد ! ... بگذریم ...

۲. تعویض معروف : جدا از جناب معدنی این کار بعید بود ! و اگر معدنی این کار رو نمی کرد ، شک نکنید که سایپا می برد ، اما کرد دیگه ! نه نه ! خیال نکنید که سال افزون کار خاصی کرده . نه ! معروف به درد این شرایط نمی خورد . اگر معدنی همین کار رو سر بازی با باریج اسانس هم می کرد قطعا می بردن . باز از اینم بگذریم .


اما مطلبی که امشب می خوام در موردش بنویس ، دو قسمته . قسمت اول رو حتی به ستتر های حرفه ای هم توصیه نمی کنم !!! برداشت تعریف از خود نکنید ، چون ربطی به تعریف نداره ! اما این مطلب اولی که می خوام بگم فقط به درد مربی ها می خوره و ستتر هایی که تا به حال حد اقل به عنوان ستتر دوم تیم ملی انتخاب شدن ، یا سال های خیلی زیادیه که دارن به عنوان ستتر فیکس توی یه تیم باشگاهی خیلی خوب ( سوپر لیگ )‌ بازی می کنن . برای افراد دیگه ، به خصوص اگر بخوان بهش فکر کنن صد در صد ضرر داره و هیچ کمکی بهشون نمی کنه جز اذیت . چون کاملا مانع پیشرفتشون می شه و نمی ذاره جلو برن . 

قسمت دومش رو هم توصیه می کنم ستتر های تازه کار نخونن چون احتمالا ضرر داره براشون و به حاشیه می کشه اون ها رو . و فقط به درد کسانی می خوره که دیگه دستشون سفت شده و دارن یه تیم اداره می کنن و به درد مربی های عزیز هم امیدوارم که بخوره تا بتونن ازش تمرین طراحی کنن و نتیجه بگیرن . و خوب بعد از این مقدمه چینی بریم سر اصل موضوع :

۱. چرا ستتر شدم ؟

اول لازمه بگم که اصل این مطلب از خودم نیست و برای کس دیگریه که خواننده های وب قبلی می دونن منظورم کیه . اما جمع بندیش و کاربرد هاش برای خودمه . و هم چنین ممکنه برای بعضی ها تکراری باشه که امیدوارم به بزرگی خودشون ببخشن .

ستتر ها ( اگر به زور و اجبار به این سمت نیومده باشن ) دو چیز می تونه اونا رو جذب کرده باشه :‌ ۱. پاس جلو ۲. پاس پشت .

از هر کسی که اومده به دنبال ستتر شدن سوال کنید ، اگر خیلی دقیق بپرسید و موشکافانه فکر کنید ، غیر ممکنه که کسی به دلیل دیگری دنبال این کار اومده باشه (‌ کاری نداریم که بعضی ها فقط به خاطر یه بازی کن میان دنبال این پست که اون کلا بحثش جداست ) ، حالا منظورم چیه ؟

ببیند اگر کسی یه بازی والیبال ببینه و بعد از بازی به شما بگه که من می خوام ستتر بشم ، وقتی ازش بپرسید چرا و بگو از کدوم صحنه ها خوشت اومد ، قعا یا پاس جلو رو نام می بره یا پاس پشت رو . و غیر ممکنه که مثلا بگه که از هیچ کدومش خوشم نیومد یا از هر دوش خوشم اومد . در واقع بهتره که این طوری بگم : هر کسی به خاطر یک چیز ستتر می شه ، و اون همون مدل پاسیه که اولین بار در عمرش پسندیده .

حالا از کجا می شه این رو تشخیص داد ؟ کافیه به بازی کن فیلم نشون بدین و رفتارش رو به دقت زیر نظر بگیرین . ببینین به چه مدل پاس هایی واکش خیلی خاص نشون می ده . اون ها قطعا یا پاس پشت هستند ، یا پاس جلو ( البته ممکنه یک حرکت ستتر این قدر خارق العاده باشه که بازی کن واکنش نشون بده ، که بهتره برای تشخیص درست این پاس رو ملاک تعیین نگیرید . ) .

حالا این همه گفتم ، به چه دردی می خوره ؟! ببینید یه قانون کلی داریم در مورد ستتر ها :

اگر یک ستتر به آرمانی ترین و بهترین سبک پنجش برسه ، همیشه پاسی که براش ستتر شده رو بهتر می ده تا پاسی که در ضمیر نا خود آگاهش نقش نبسته . یعنی چی ؟‌ یعنی آقا اگر من برای منتطقه ی ۴ ستتر شدم ، و پاس های منطقه ی ۴ رو عالی می دم ، اما منطقه ی دو رو خیلی خوب نمی دم ، دیگه خیلی نباید زور بزنم که درست بشه . چون این جزو استیل من شده . یعنی آقای مربی به این بازی کن خیلی گیر نده که چرا خوب منطقه ی دو پاس نمی دی . بیا پنجه های جلوش رو ببین و حال کن . یعنی دیگه خیلی دنبال پایپ از پشت نرو ، بیا پایپ از جلوت رو عالی کن .

بازم کاربر داره ؟ البته که داره . اگر یک مربی در مورد بازی کنش یقین پیدا کرد که این برای فلان مدل پاس اومده توی این وادی ، اما اصلا نمی تونه اون مدل رو خوب پاس بده ، باید حتما و حتما مجبورش کنه که سبک پنجه اش رو عوض کنه . چون اگر همین روند ادامه پیدا کنه ، ستتر ضربه ی روحی شدیدی می خوره !!! و هرگز به اون چیزی که براش ستتر شده ، نخواهد رسید !

مثال توی بازی کن های بزرگ : دیگه از ریکاردو بزرگ تر هم داریم ؟! ریکاردو برای پاس پشت ستتر شده بود . و همیشه بهترین پاس های منطقه ی دو در جهان رو می داد . اما همین بازی کن گاهی منطقه ی ۴ airball می داد که این موارد کم هم نبود ! یا همین مهدوی خودمون ، من شک ندارم که برای پاس جلو ستتر شده ! می تونید بازی هاش رو ببینید ...

نکته :

۱. البته این خیلی مهمه که ستتر پاس مخالف رو هم عالی بده ، اما نباید روش خیلی فشار آورد .

۲. همین الان به ذهنم رسید که آیا دایره ی این حرف ها رو می شه محدود تر به نوع پاس کرد ؟ خودم فکر می کنم بله ، اما یقین ندارم . به نظرم می شه به عنوان یه زیر مجموعه از حرف های بالا باشه ، اما یه ملاک برای تشخیص نوع ستتر و استفاده از کاربرد هایی که بهشون اشاره کردم ، فکر نمی کنم !

قسمت دوم مطلبم رو انشاالله می ذارم برای پست بعد . البته به امید خدا این یکی از اون وعده های سر خرمن نیست !

تا پست بعد ، خدانگهدار .

پ.ن : از سروران گرامی که به صورت خصوصی سوال می کنن ، خواهش می کنم یک آدرسی از خودشون بذارن که بنده بتونم جواب بدم !!!

سرفا جحط اتلاع ! (1)

سلام دوستان . چه خبر ؟

از اون جایی که گاهی مطالبی هستند که در حلق آدم باقی می مونن و به هیچ قسمتی از وبلاگ نمی خورن و خلاصه این که در هیچ گروهی از مطالب نمی شه دسته بندیشون کرد ، و هم چنین در راستای اهداف دراز مدت صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ( به عبارت اصح و ادق و به قول بعضی ها : سیمای حکومتی !!! ) و به تقلید کورکورانه از این عزیزان ، بر آن شدم که بخشی راه اندازی کنم و مطالب در حلقوم مانده رو در قالب بخشی به نام " صرفا جهت اطلاع ! " که به منظور نوآوری بیشتر با نام مستعار " سرفا جحط اتلاع  ! " ارائه خواهد شد ، به سمع و نظر شما عزیزان برسانم . باشد که آن استخوان های در گلو گیر کرده ، از زبان ترش + شیرین کلمات بیرون ریخته شوند !

------------------------------------

1. گائیچ یا آناستازی مسئله این است !

با خبر شدیم که جناب معدنی در طی عملی تاثر بر انگیز و فاجعه ای خطیر که ای بسا قلب این ملت طفلکی رو به درد آورد ، اعلام استعفا فرمودند و گفتند که : " آقا ما نیستیم ، جان مادرتون بی خیال ما بشین ! "

به نظر می رسه که این بیان ایشون ، نشون می ده که هنوز فاجعه ی تاسف بار شکست ایران مقابل تیم بسیار بسیار فنی و قدرتمند ژاپن (!) بر گرده های پهناور ایشون سنگینی می کنه ، و هر چند این برادر عزیز و به عبارت دیگه عزیز سفر کرده ( از تیم ملی ) هنوز به توانایی هاشون ایمان دارن ، اما به ناچار مجبور شدن که اعلام استعفا کنن .

از طرف دیگه هم به نظر می رسه که فدراسیون والیبال و برادران مسئول در آن سامان از خدا خواسته ، زیر تمام حرف های قبلیشون زدن و با کمال میل این استعفا نامه رو پذیرفتن . و حتی رئیس نسبتا محترم این فدراسیون که تا بعد از بازی ژاپن با تمام وجود از این جناب طرفداری می کرد سر در گریبان کشیده و سکوت اختیار کرده . تازه کجاش رو دیدین که وب سایت رسمی فدراسیون والیبال ( که نهادی کاملا مستقل از خود فدراسیون هست !!!) یک نظر سنجی گذاشته و خواسته که ملت نظرشون رو در مورد مربی آینده ی والیبال ایران بگن . و بر منکرش لعنت که این نظر سنجی تاثیر بسیار چشم گیری در انتخاب مربی آینده ی والیبال ایران داره ( دقیقا همون طور که ملت تاثیر چشم گیری در انتخاب بازی کن ها داشتن ، از قبیل : میزان محبوبیت در بین هواداران ، میزان استقبال هایی که در فرودگاه بعد از برد تیم از بازی کن ها خواهد شد ، میزان خوش تیپ بودن بازی کن در نظر باقی سروران گرامی و ... و صد البته میزان شایستگی برای تصدی یک پست ! ) !!!

خوب البته عزیزان علاقه مند به والیبال که بنده شک ندارم ملاک هاشون در این رای گیری هیچ چیزی جز شایستگی مربی مورد نظر نیست (!) ، قطعا به این مسئله واقف هستن که رابطه ی سبک بازی ایران با ایتالیا دقیقا مثل رابطه ی گلابی با چاه نفت ( به نقل از جایی ) می مونه ! و شک نکنید که آناستازی آشنا به سبک ایتالیا به مراتب موفق تر خواهد بود ، تا گائیچ خدا بیامرز !!! و من شک ندارم که حافظه تاریخی این مردم شریف به یاد میاره که منجی رو گائیچ معرفی کرد ( حالا کاری ندارم اون بیچاره هم خودش نمی دونست داره چی کار می کنه ، و احتمالا از قیافه ی امیر حسینی خوشش نیومده ! ) و همون گائیچ بود که نذاشت ایران به المپیک بره به بهانه ی جوون گرایی . در نهایت : هر دو تاشون سر و ته یه کرباسن !

نتیجه ی اخلاقی : همون معدنی یا کمکش ، عطایی شرف دارن به هزار تا خارجی مثل این ها که بخوان بیان پول این ملت رو بخورن بعدش هم در برن ! فقط اگر مربی ایرانی می خواید بذارید ( که نمی ذارید ) لطفا بهش بگید تک خوری نکنه ، چون هزار تا بد بخت بیچاره ی دیگه از این راه قراره نون بخورن ( یعنی 4 تا آنالایزور درست و حسابی و مشاور با فهم کمالات وردار بیار ) ! اگرم می خواین مربی خارجی بیارین لااقل یکی رو بیارین که با سبک بازی ایران جور در بیاد ، نه هر کی که با ننه اش قهر می کنه بیاد این جا مربی بشه ( همون بلایی که سر فوت فوتک ( شوتبال ) اومد ! ) !

پ.ن : ببینم این پست " منجی ای که طلب ناجی کرد " این بلا رو سر معدنی آورد ؟! چون من توی اون پست همین اخطار رو داده بودم که نکنه کار به جایی بکشه که دوباره نیاز به امثال گائیچ باشه !!! ... مربی شرمندم ! بمیرم برات که این قدر چشمم شوره !


2. جون هرکی دوست داری بس کن ، اشکم در اومد !

تازگی ها خیلی خیلی باحال شده . هر وبلاگی که می رم چهار نفر دارن در مورد این صحبت می کنن که سعید جوووون مزدوج شده یا نه و اگر بله دیگه دنیا به آخر رسیده . باور بفرمایید بنده تاب و تحمل این ماجرا های رمانتیک رو ندارم و عجیب اشکم در میاد ( البته احتمالا داشتم پیاز رنده می کردم ) !

خوب ما بالاخره نفهمیدیم که خود عزیز دلمون ( همون منجی گلمون ) از این علاقه های پنهان و آشکار اطلاع داره یا خیر ؟! خوب بابا جان ، اگر شما به این بنده ی خدا چیزی نگید که اون نمی فهمه جریان از چه قراره ، اون وقت چه طور توقع دارید که این ماجرای بسیار بسیار رمانتیک و احساسی پایان خوشی داشته باشه و مثل فیلم های هندی همه چیز به خیر خوشی تموم بشه ؟! می گید چه طوری ؟! کاری نداره که ... یک نامه راه حل تمام مشکل هاست . صبر کنین که این برادرمون در بازی گند بزنه ... ااا ... ببخشید ... اشتباه کنه ( ماشاالله خوش شانس هم هستین ، این پدیده این روز ها چندان نادر نیست !) بعد که تعویضش کردن نامه رو به شکل موشک در بیارین و به طرفش پرتاب کنین . فقط دقت کنین که توش بنویسین تقدیم به سعید عزیزززززم ، چون در غیر این صورت اگر به دست آقای محمد کاظم بیفته و خدای ناکرده شب ، در منزل بانوی مکرم خانه نامه رو ببینه ... دیگه نگم تو رو به خدا !!! نه آخه خود شما انصاف بدین ، حاضرین به خاطر شما ، زندگی دو نفر از هم بپاشه ؟!

نتیجه ی اخلاقی : در دیوان شاعران و در زمان های قدیم ، آخر همه ی علاقه ها ، مرگ و نابودی بود . در روزگار ما پایان این مسائل به نابودی وبلاگ ختم می شه ! من هی می گم چرا جمعیت زیاد می شه هاااا ! خسته نباشید با این علاقه های بی انتهاتون ... ! خداوند صبر جمیل عنایت کنه !


3. نوبت به ما چو رسید آسمان طپید ( تپید) ،  بی مرام ؟!

تازگی ها وبلاگ هایی که در مورد یک بازی کن خاص می نویسن به وسیله ی دیگرانی که خودشون رو همون بازیکن معرفی می کنن ، مورد عنایت ویژه قرار می گیرن .

مثلا یه بار یه نفر در مورد آقای خوش خنده ( اه هنوز نمی دونین کیو می گم ؟! ... بابا جان همون که توپ وقتی زاررررررت پشت سرش می خوابه همین طوری زل می زنه به بقیه می خنده ... اه متوجه نشدین ؟! ... آرش جان دیگه ! ) مطلب نوشته بود و در وبش از ایشون عکس گذاشته بود ، بعد یه بنده ی خدایی اومده بود با نام آقای خوش خنده ( البته نام واقعیش نه نام مستعاری که بنده به جهت لو نرفتن اطلاعات به ایشون اطلاق کردم !)  کلی این وبلاگ نویس محترم رو به باد تمسخر و متلک و انتقاد و ... گرفته بود و در نهایت این وبلاگ نویس گرامی مجبور شد اون پست رو حذف کنه . و البته موارد دیگه که حوصله ندارم بنویسم .

خوب حالا من خدمت این دوست عزیزم عرض می کنم که : بی مرام چرا برای ما از این کامنتا نمی ذاری ؟! من این قدر دوست دارم که با افرادی مثل شما ها رو به رو بشم ! کلی حال می کنم با هم بازی کنیم ! اگر می دونستی که من چقدر دوست دارم ، خودت پا می شدی میومدی این جا کامنت می ذاشتی و دل یه جوون رو شاد می کردی ، که انشاالله خدا دلت رو شاد کنه . پس اگر مطلب این جا رو می خونی سریع شروع کن کامنت گذاشتن که من از صمیم قلب منتظرتم ... ارادتمندت ، ستتر !

نتیجه ی اخلاقی : هر چند بازی کن ها خیلی خیلی بی کارن ، و این بی کاری رو به راحتی می شه از رفت و آمد هاشون توی چیز بوک ( بخوانید : فیس بوک !!!) فهمید ، اما نه تا این حد که پاشن بیان توی نت دنبال اسم وبلاگ بگردن ، بعد ببینن کی راجع به اونا مطلب گذاشته ! آخه یه کم فکر کنید ... خودتون خنده تون نمی گیره ؟!


4. داماش جونم کجایی ؟!

یعنی من دلم کباب می شه برای این بازی کن های مشتاق داماش وقتی می بینم که ، دلشون پیش مردم رشته ، اما بدن هاشون توی تهران ! آخه ! من می دونم شما چی می کشید و چقدر ناراحتید که نمی تونید توی شهر خودتون ( ای بابا شما و رشت نداره که ، از قدیم گفتن آدم متعلق به همون جاییه که تیمش به اون جا تعلق داره !) بازی کنید  ، اما دیگه چی کار می شه که کرد که هی تیم های دیگه مانع از رفتن شما به شهر و دیارتون می شن .

نه ... نه ... نه ... خواهش می کنم ... خود کشی چرا ؟! بابا جان این مسئله این قدر ها هم که شما بزرگش می کنید جدی نیست ، باور بفرمایید . می فهمم می خواین با این کار به مردم رشت و گیلان ثابت کنین که جونتون رو هم برای اونا می دین ، اما دیگه لازم نیست این مسئله رو به طور عملی ثابت کنین ! باور کنین که مردم هم سلامت شما رو می خوان ، ولا غیر ! برای مردم همین که شما از توطئه ی خائن ها و اعتراضات بیخودشون در مورد موندن داماش تا نیم فصل در تهران ، اظهار بیزاری می کنین کافیه . دیگه نیازی به زدن شاهرگ غیرت نیست که عزیزان من ! شما همون یک بار که در مسابقات آسیایی شاهرگ غیرت رو زدید و حد اقل ( بی اغراق عرض می کنم )  تا سه ماه توی بیمارستان بودین ، برای ما کافیه ...

نتیجه ی اخلاقی : ژست دل فریب ممنوع !


خوب بذار یه کم فکر کنم ببینم چه مطلبی مونده ؟! ... اممممم ... هیچی ... جز دوری شما ... انشاالله از این بخش تازه تاسیس خوشتون اومده باشه .

تا یه سرفا جحط اتلاع دیگه خداحافظ .

پ.ن: از سرکار خانم سونیا به خاطر نقد به جاشون بسیار بسیار سپاسگزارم .

حرکت شناسی ستتر در دستگاه SI (قسمت 2)

سلام دوستان

خوب بعد از چند آپ غیر فنی ، بر آن شدم که یک آپک فنی انجام بدم . اما این بار بر خلاف دفعات گذشته که در مورد ستتر ها نوشتم ، می خوام کمی خیانت کنم و در مورد تشخیص حرکات ستتر ها و تفسیر اونا براتون بنویسم . باشد که به این وسیله ، پست چگونه دفاع را سوسک کنیم ( در وبلاگ قبلی ) جبران بشه . و در حد امکان خاطره ی بد رو از دل عزیزان پاک کنم !

خوب کجا بودیم ؟! ... هیچ جا ! هنوز که چیزی ننوشتم !

دیدین تازگی ها باب شده یه سری کتاب با نام هک و نفوذ می دن بیرون ، بعد اولش توی مقدمه می نویسن : " به جان عزیزمون ما اصلا قصد آموزش هک نداشتیم که ! اگر کسی از این مطالب استفاده کرد مسئولیتش به عهده ی خودشه . بلکه در اصل ما این رو نوشتیم که دوستان عبرت بگیرن و روش های نفوذ رو فی الواقع (!) بشناسن و از اونا جلو گیری کنن ... " و خلاصه از این جور مزخرفات . جالبه که 90 درصد این کتاب ها ترجمه است اونم چه ترجمه هایی ! اولا که از کتاب های صد سال پیش ترجمه می کنن ( زمانی که تازه ویندوز 98 به بازار اومده بوده !) ، ثانیا که ترجمه نیست که ... کپی برابر اصله ! مثلا من یه بار دو تا از این کتاب های مزخرف رو داشتم نگاه می کردم ، متوجه شدم که جفتش یکیه !!! با این تفاوت که توی یکیش شکل ها رو هم ترجمه کردن ، اما توی اون یکی نکردن ! به عبارت دیگه ، اولی کلاس داره ، دومیش خیلی کلاس داره !!! ای بابا بازم که از بحث اصلی خارج شدم ...

عرض می کردم . خلاصه این که هدف از این پست این نیست که شما برید و ستتر بد بخت رو دفاع کنین تا ضایع بشه ، بلکه هدف اینه که ستتر ها بفهمن از چه جاهایی می تونن نفوذ پذیر ... ااا ... ببخشید ... اصطلاح هکری شد ... آسیب پذیر باشن . و با دونستن نقاطی که یک دفاع می تونه ازش حرکات ستتر رو تشخیص بده ، سعی کنن که دیگه اون حرکات رو تکرار نکنن . بنابراین ، اگر دفاعی این کار ها رو انجام داد و به ستتر تیم حریف آنتی زد (!) ، مسئولیت عواقبش ( از جمله یک مشت چک و لگد ) به عهده ی خودشه و لا غیر . نتیجه ی اخلاقی این که به بنده انگ خیانت نزنین ، که این وصله ها تا به حال به قامت رشید بنده دوخته نشده و نخواهد شد . انشاالله !

رسیدیم به اون جا که خیلی وقت ها حرکت بدن ستتر بسیار توی جا گذاشتن دفاع موثره و نمونه ی بارزش رو مثال زدم که همون پرش طولی بود . اما آیا عکس این هم ممکنه ؟ یعنی چی ؟ یعنی این که آیا دفاع ( و به خصوص دفاع وسط ) می تونن با توجه به حرکات ستتر ، محل پاس رو پیش بینی کنن ؟ آیا این کار می تونه توی دفاع بهشون کمک کنه ، یا نه فقط سرعت کافیه ؟

وقتی بحث ما از مراحل مقدماتی ، به مراحل پیشرفته رسید ، دیگه همه چیز رو پیش بینی ها و حدس ها تعیین می کنه . همین پیش بینی هاست که باعث می شه 99 درصد پاس ها حد اقل دو دفاع باشه ، و دقیقا همین پیش بینی هاست که باعث می شه اون 1 درصد جا موندن دفاع اتفاق بیفته . یادمه که قبلا هم در این مورد گفتم ... اگر یک دفاع وسط باهوش نباشه ، ستتر دیگه نباید خودش رو برای انجام انواع روش های فریب دادن به درد سر بندازه . چون این مدل دفاع وسط اصلا کاری به حرکات شما نداره ، اون منتظر می مونه که شما پاس بدین بعد هر طرف که دادین حرکت می کنه . در این حالت جا موندن دفاع تقریبا یه چیز شانسیه . یعنی اگر جا موند شما عملا کار خاصی انجام ندادین که حالا شیش دور ، دور افتخار بزنین و پرچم ایران رو ببوسین و ... ! پس تا این جا فرض من این شد که همه چیز در عالی ترین سطح قرار داره و دفاع ما کاملا باهوشه و حواسش به حرکات ستتره . که در این صورت صدم ثانیه ها ( که پیش بینی منجر به این دقت می شه ) برای دفاع مهمه .

خوب می خوام امروز دقیقا چی بگم ؟ می خوام بگم که شما با توجه به کدوم حرکت ستتر ، می تونید چه انتظاری از پاسش داشته باشید . و با توجه به این حدسی که می زنید ، عمل رو انجام بدید . من اول موارد رو می گم ، و جلوش توضیح می دم که چه انتظاری باید داشت .

1. حرکت تند شوند :

از اون جایی که هنوز ما توی بحث شیرین فیزیک هستیم و مدتیه که با دوستان بحث نکردیم ( :))) ) می خوام یه تعریف از حرکت تند شوند ارائه بدم : به حرکتی تند شونده گفته می شه که اندازه ی سرعت در اون زیاد بشه ، یا به عبارت دیگه ضرب داخلی بردار های شتاب و سرعت بزرگ تر از صفر باشه ( a.v > 0 )  .

در کل منظورم اینه که اگر ستتر منطقه ی 2 بود و دریافت منطقه ی 4 ، بعد ستتر برای رسیدن به توپ دوید و از سرعتش کم که نکرد هیچ ، به سرعتش اضافه هم کرد ، احتمال خیلی بالا بدین که پاس به سمت منطقه ی 4 هست .

استثنا هم داریم ؟ البته که داریم . ستتر چین ! اولین باری بود که من می دیدم کسی دقیقا خلاف این قاعده عمل می کنه . جالب این جا بود که وقتی پاس می داد به خاطر سرعت بالاش ، خودش به حرکتش ادامه می داد ، اما توپ می رفت پشت سرش . پس این قاعده رو چندان سرسری نگیرید و همیشگی ندونید .

2. حرکت کند شونده :

این مدل از حرکت دقیقا عکس تعریف بالاست . یعنی به حرکتی میگن که اندازه ی سرعت در اون کم می شه . یا به عبارت دیگه ضرب داخلی دو بردار شتاب و سرعت منفیه ( a.v < 0 ) .

اگر ستتر برای رسیدن از منطقه ی 2 به توپ منطقه ی 4 به صورت ترمزی حرکت کرد ( یعنی هی سرعتش رو کم می کرد ) احتمال خیلی زیاد می خواد پاس بده به منطقه ی 2 ، و به احتمال کم تر قراره پشت خط وسط بده . البته در این حالت ستتر خیلی کار ها می تونه بکنه ، اما معمولا به منطقه ی 2 پاس می ده .

دقت کنین که دو مورد بالا بیشتر برای در یافت های نسبتا تیز اتفاق میفته چون در دریافت های بلند ستتر فرصت رسیدن به زیر توپ رو داره .

3. حرکت گردن :

این جزو مواردیه که خیلی خیلی بعید می دونم که کسی تا به حال بهش توجه کرده باشه . حرکت گردن ستتر شدیدن معلوم می کنه که آیا پاس منطقه ی دو هست یا نه . معمولا اگر توپ کمی جلوی ستتر باشه ، قبل از پاس منطقه ی دو گردنش رو به طرف پشت می شکنه . دقت کنید ، قبل از پاس این کار رو می کنه نه در حین پاس .  اگر تونستید این حرکت رو زود تشخیص بدید ، به جرات می تونم بگم که در 99 درصد موارد تشخیصتون درست خواهد بود . یعنی توپ رو به منطقه ی 2 پاس می ده ، مگر حالات استثنایی مثل کوتاه پشت که خیلی کم پیش میاد .

4. دست کاملا صاف :

معمولا وقت دست ستتر کاملا صاف و رو به بالا باشه ( تکلیف رو به جلو که مشخصه ! ) قراره یا بریده بده یا پاس کوتاه . بعضی از ستتر ها وقتی این حالت براشون پیش میاد که توپ رد باشه ، اما بعضی ها استیل پاسشون همینه ، که کم هم نیستن . نمونه ی بارزش هم وادی هست .

5. گارد پایین یا متوسط از وسط یک سوم :

من اصراری روی این حالت ندارم ، اما تا اون جایی که من دیدم و درک کردم ، اگر یک ستتر با گارد پایین یا متوسط بخواد از وسط یک سوم پاس بده ، معمولا پاس بریده رو انتخاب می کنه . دلیلش هم فکر می کنم عدم تعادل ستتر برای پاس بلند باشه . چون توی اون زمان کم تنها بازی کنی که می بینه سرعتی زنه .

6. حرکات پا :

شاید یکی از مهم ترین روش های تشخیص ستتر حرکت پاهاش باشه . تقریبا نود درصد ستتر ها رو می شه با حرکت پاهاشون پیش بینی کرد . و اگر جز این باشه ، خیلی ستتر بی نظیره !

ببینید ، شکی ( shock ) که ستتر موقع پاس با پاهاش به توپ وارد می کنه ، در نود درصد موارد می تونه تعیین کنه که توپ قراره کجا بره . اما تمام حرف من به این خلاصه نمی شه .

برای حدس یک پاس همیشه باید به حالت پاها قبل از پاس نگاه کنین و دقیق بشین . من اگر یک دفاع خوب باشم ، همیشه قبل از بازی می رم توی سالن و بازی ستتر حریف رو نگاه می کنم . و سعی می کنم توی کل بازی به حرکات پاهاش قبل از پرش ، و پاسی که فلان شکل پا منجر به اون می شه فکر کنم ، نگاه کنم . ببینید در حالت کلی نمی شه برای هیچ ستتر در مورد حرکت پاها نسخه پیچید ، اما برای هر ستتری یه مدل از حالت پاها یک تفسیر ثابت داره که باید اون رو پیدا کنید . مثلا اگر ریکاردو با پاهای باز بپره ، صد در صد قراره پاس بریده بده . یا پرش طولی به طرف منطقه ی 4 و پاس منطقه ی 2 در مورد گرانکین صدق می کنه . یا اگر زخوف با پاهای کاملا جمع بپره معمولا منطقه ی 4 پاس می ده  و ... . این های چیزاییه که یه دفاع باید خودش به دست بیاره . اگه یه دفاع واقعا بتونه الگو ها رو پیدا کنه ، کافیه توی بازی 50 درصد حواسش رو به پاهای ستتر بده ، اون وقت به راحتی می کنه نزدیک 80 درصد پاس ها رو کاملا درست پیش بینی کنه ( اون 20 درصد ، 10 درصدش به خاطر ضعف در الگو یابیه !) .

7. حرکت کمر :

حرکت کمر هم دقیقا مثل حرکت پا می مونه ، اما با اهمیت کمتر . مثلا گربیچ هر وقت با کمری که کاملا به سمت پشت خم کرده می پره ، بر خلاف تصور دفاع ، پاس جلو می ده ( حالا بسته به شرایط ، پایپ یا منطقه ی 4 ) . خیلی وقت ها خود حرکت کمر رو هم می شه باحرکت پا تفسیر کرد !

خوب دوستان فکر می کنم تا این جا به اندازه ی کافی به جامعه ی ستتر ها خیانت ... ببخشید ، خدمت کردم . دیگه اگر اجازه بدید بیش از این آبرو ی این گروه مظلوم جامعه رو زیر سوال نبرم . و برای یک بار هم که شده ، یه آپ کوتاه بکنم !!!

اگر سوالی داشتید در خدمتم .

موفق باشید .

پ.ن : ولادت امام باقر ( علیه السلام ) بر امام زمان ( علیه السلام ) مبارک .